پیونده
licenseمعنی کلمه پیونده
معنی واژه پیونده
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | join, adhere, connect, attach, meet, affiliate, cling, associate, cement, cleave, conjoin, adjoin, affix, ally, annex, catenate, consociate, couple, sort, weld, link | ||
عربی | انضم، ضم، ربط، ألحق، انخرط، أصبح عضوا، رافق، اتصل، اتحد، تزوج، ألحق ب، تلاصق | ||
مرتبط | پیوستن، ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، چسبیدن، وفادار ماندن، هواخواه بودن، طرفدار بودن، وفا کردن، وصل کردن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، پیوست کردن، ضمیمه کردن، چسباندن، الصاق کردن، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، صدای جرنگ چسبیدن، وفادار بودن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، سمنت کردن، شکافتن، قطع کردن، جدا کردن، شکستن، قرین شدن، متصل شدن، وصلت دادن، مجاور بودن، پیوسته بودن، اضافه نمودن، چسبانیدن، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، همدست کردن، جفت شدن، جفت کردن، بهم بستن، جماع کردن، جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن، جور درامدن، دمساز شدن، جوش دادن، جوشکاری کردن | ||
واژه | پیونده | ||
معادل ابجد | 77 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
معادل انگلیسی | binder | ||
مرتبط با | شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی پیونده | ||
پخش صوت |
رزین یا مادۀ چسبناکی که از آن برای نگه داشتن ذرات در کنار هم و ایجاد یکنواختی و استحکام مکانیکی و پیوند آنها به سطح استفاده می شود
join, adhere, connect, attach, meet, affiliate, cling, associate, cement, cleave, conjoin, adjoin, affix, ally, annex, catenate, consociate, couple, sort, weld, link
انضم، ضم، ربط، ألحق، انخرط، أصبح عضوا، رافق، اتصل، اتحد، تزوج، ألحق ب، تلاصق
پیوستن، ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، چسبیدن، وفادار ماندن، هواخواه بودن، طرفدار بودن، وفا کردن، وصل کردن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، پیوست کردن، ضمیمه کردن، چسباندن، الصاق کردن، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، صدای جرنگ چسبیدن، وفادار بودن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، سمنت کردن، شکافتن، قطع کردن، جدا کردن، شکستن، قرین شدن، متصل شدن، وصلت دادن، مجاور بودن، پیوسته بودن، اضافه نمودن، چسبانیدن، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، همدست کردن، جفت شدن، جفت کردن، بهم بستن، جماع کردن، جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته دسته کردن، جور درامدن، دمساز شدن، جوش دادن، جوشکاری کردن