وسط
licenseمعنی کلمه وسط
معنی واژه وسط
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بين، حاق، مابين، ميان، ميانه 2- مركز 3- قلب 4- بحبوحه | ||
انگلیسی | middle, middling, mediocre, midmost, second-class, second-rate, amidst, amid, navel, howe, center | ||
عربی | وسط، متوسط، قلب، خصر، بطن، في وسط، معتدل، وسيط | ||
ترکی | merkez | ||
فرانسوی | centre | ||
آلمانی | center | ||
اسپانیایی | centro | ||
ایتالیایی | centro | ||
مرتبط | میانه، متوسط، میانی، وسطی، بطرف وسط، حد وسط، میانحال، بسیار صمیمی، واقع در عین وسط، درجه دوم، دومین درجه، درجه دو، در میان، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، ناف، سره میان، فرو رفتگی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) در زبان فارسی، واژه "وسط" به معنی میانه یا میان چیزی است و میتواند در جملات و عبارات به شیوههای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد. در ادامه چند قاعده و نکته نگارشی مرتبط با این واژه آورده شده است:
با رعایت این نکات، میتوانید از واژه "وسط" به طور مؤثر و صحیح در نگارشها و گفتگوهایتان استفاده کنید. | ||
واژه | وسط | ||
معادل ابجد | 75 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | vasat | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: اَوْساط] | ||
مختصات | (وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | vasat | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی وسط | ||
پخش صوت |
- 1 ميان ميانک ميد در زبان فارسی، واژه "وسط" به معنی میانه یا میان چیزی است و میتواند در جملات و عبارات به شیوههای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد. در ادامه چند قاعده و نکته نگارشی مرتبط با این واژه آورده شده است: نوشتار واژه: جایگاه در جمله: حروف اضافه: جمع و مفرد: استفاده در عبارات: با رعایت این نکات، میتوانید از واژه "وسط" به طور مؤثر و صحیح در نگارشها و گفتگوهایتان استفاده کنید.
- 2 دادگر و نيک - 3 ميانه
(اسم) -1 چيزي که درميان واقع شده
(خواه اطراف آن مساوي باشد و
خواه نباشد) . -2 ميان ميانه
مرکز : وچون طريق استخلاص
آن بر طول محاصره منحصرمينمود و
آن تعذري داشت که در چنان محلي که در وسط
بلاد دشمن است سياه اندک
توقف نتواند کرد .))
-3 (صفت) چيزي که نه خوب باشد و نه بد.
- 4 چيزي که نه زياد باشد و نه کم .
-5 چيزي که نه لاغر باشدونه فربه .
يا وسط شمس . آن قوس را که يک سر او
آن نقطه ايست بفلک خارج المرکز
که برابر اول حمل است از ممثل و ديگر
سرتنه ء آفتاب است وسط شمس خوانند .
يا وسط کوکب . وسط ستاره ء دوري مرکز
فلک تدويرش باشد از آن نقطه که برابر
سر حمل است بقياس فلک معدل المسير
و اندازه ء اين دوري بر مرکز معدل آن
زاويه است که يک خط اون بسرحمل رسد
و ديگر بر مرکز تدوير . يا خود را به
وسط انداختن . مداخله کردن .
1- بين، حاق، مابين، ميان، ميانه
2- مركز
3- قلب
4- بحبوحه
middle, middling, mediocre, midmost, second-class, second-rate, amidst, amid, navel, howe, center
وسط، متوسط، قلب، خصر، بطن، في وسط، معتدل، وسيط
merkez
centre
center
centro
centro
میانه، متوسط، میانی، وسطی، بطرف وسط، حد وسط، میانحال، بسیار صمیمی، واقع در عین وسط، درجه دوم، دومین درجه، درجه دو، در میان، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، ناف، سره میان، فرو رفتگی