وصله
licenseمعنی کلمه وصله
معنی واژه وصله
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | پاره، پينه | ||
انگلیسی | patch, patching, vamp, imp, inset, splotch | ||
عربی | بقعة، مستنقع، بركة، رقعة قماشية، صفيحة معدنية، جزء مغلق من مساحة، اللصوق التجميلي، قطعة صغيرة من أي شىء، رقع، لصق، رمم أو يصلح، ارتقع، رقع الجرح، سوى، رمم، تصالح، غطى بلصوق تجميلي أو واق، رقعة | ||
ترکی | yama | ||
فرانسوی | correctif | ||
آلمانی | patch | ||
اسپانیایی | parche | ||
ایتالیایی | toppa | ||
مرتبط | تکه، قطعه زمین، مشمع روی زخم، مدت، زمان معین، رویه، بچه شریر و شیطان، جنی، مرد جوان، الحاق، ریزش، جریان، لکه، نقطه | ||
واژه | وصله | ||
معادل ابجد | 131 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
نقش دستوری | اسم | ||
مختصات | (وَ لِ) [ ع . وصلة ] (اِ.) | ||
آواشناسی | vasle | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی وصله | ||
پخش صوت |
وصلت (بنگريد به وصله)
- 1 نشانه ي پيوستگي : در کياشناسي
(شيمي) - 2 زناشويي در فارسي
وصلت و وصله در فارسي اين واژه
در تازي کنش است (مصدر) و چنانچه
در يکي از فرهنگ هاي فارسي
آمده رمن (وصل) نسيت ورمن (وصل يا
وصل) که در بالا آمد نيز (اوصال)
است و (وصل) خود رمن (وصله) است
- 1 پيوستگي زناشويي : در فارسي آنچه
ميان دو چيز را پيوند دهد - 2 پينه
پينيک (گويش گيلکي) درپه پژکاله
وژنگ همراهان - 4 توشه
- 5 سر زمين دور
(اسم) -1 هرچيزکه آنرا بچيزي ديگر
پيوند کنند. - 2 (مخصوصا) گيسوي
مصنوعي که بدنبال گيسوي طبيعي
پيوند کنند :
((معاشران خ گره اززلف يار باز کنيد خ
شبي خوش است بدين وصله اش دراز کنيدخ))
(حافظ)
-3 وصله اي که برجامه ياکفش دريده و
جز آن دوزند پينه پاره درپي :
((شرمم از خرقه ء آلوده ء خود مي آيد
که بر وصله بصد شعبده پيراسته ام .))
(حافظ)
(رويه اش (رويه ء کفش) وصله اي ز چکمه ء
زال زيره اش تخت چارق بهمن .))
(بهار)
يا وصله ء تن . خويشاوند قوم و خويش .
يا وصله ء ناجور . -1 پينه اي که از حيث
رنگ وجنس با اصل (پارچه چرم و غيره)
فرق دارد. -2 کسي درميان جمعي که
بهيچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحي
و اخلاقي ندارد غير متجانس :
((همدم بيگانگان مباش و بپرهيز
عاقبت از جنس بد زوصله ء ناجور.))
(عارف)
- 4 دوخت ودوز ترميم لباس و جوراب هاي
پاره .
پاره، پينه
patch, patching, vamp, imp, inset, splotch
بقعة، مستنقع، بركة، رقعة قماشية، صفيحة معدنية، جزء مغلق من مساحة، اللصوق التجميلي، قطعة صغيرة من أي شىء، رقع، لصق، رمم أو يصلح، ارتقع، رقع الجرح، سوى، رمم، تصالح، غطى بلصوق تجميلي أو واق، رقعة
yama
correctif
patch
parche
toppa
تکه، قطعه زمین، مشمع روی زخم، مدت، زمان معین، رویه، بچه شریر و شیطان، جنی، مرد جوان، الحاق، ریزش، جریان، لکه، نقطه