وظیفه
licenseمعنی کلمه وظیفه
معنی واژه وظیفه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- تكليف، فريضه 2- خدمت، رسالت، ماموريت، مسوليت 3- شغل، عمل، كار 4- نقش 5- ادرار، حقوق، رستاد، شهريه، گذران، ماهيانه، مستمري، معاش، مقرري، مواجب | ||
انگلیسی | duty, task, function, obligation, role, work, assignment, office, incumbency, service, taskwork | ||
عربی | واجب، مهمة، خدمة، فريضة، مسئولية، خدمة عسكرية، الشغل المؤدى | ||
ترکی | görev | ||
فرانسوی | devoir | ||
آلمانی | pflicht | ||
اسپانیایی | deber | ||
ایتالیایی | dovere | ||
مرتبط | خدمت، تکلیف، کار، عهده، ماموریت، امر مهم، تمرین، تابع، عمل، کارکرد، کار ویژه، تعهد، التزام، ذمه، نقش، رل، شغل، ساخت، عملیات، زحمت، واگذاری، گمارش، حواله، انتقال قانونی، دفتر، اداره، مقام، دفتر کار، وجوب، تصدی، عهده داری، لزوم، سرویس، لوازم، استخدام، خرحمالی، کارناخوشایند، خرکاری، کار معلوم، کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود | ||
واژه | وظیفه | ||
معادل ابجد | 1001 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | vazife | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی: وظیفَة، جمع: وظائف] | ||
مختصات | (وَ فِ یا فَ) [ ع . وظیفة ] (اِ.) | ||
آواشناسی | vazife | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی وظیفه | ||
پخش صوت |
وظيفه در فارسي - 1 هرگ
هويشکار نام يکي از نوشته هاي
ساساني که برجاي مانده ((خويشکاريه
رتکان)) است که در زبان فارسي نوين
آن را ((وظايف نوباوگان)) گويند
فريچ (فرهنگ پهلوي برخي فريضه
را برگرفته از آن دانند)
راستاد جامگي گيره (جيره)
روزينه -3 پيمان سامه (شرط)
- 4 کار - 5 پايگاه پايه - 6 پيشه
(اسم) -1 آنچه که اجراي آن شرعا
ياعرفا درعهده ء کسي باشد تکليف :
((... وظيفه ء هوا خوهي و خدمتکاري
بجا آورد.))
- 2 وجه گذران وجه معاش .
-3 مبلغي ياجنسي که براي امرار معاش
بکسي (کارمند دولت و غيره) دهند
مقرري مستمري :
((و رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد
وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد.))
(حافظ)
- 4 شغل کار . - 5 تکليف ديني .
-6 (صفويه) اعانه و تصدف بود که در
ترتيب اداري هند بصورت تقدير پرداخت ميشد
جمع : وظايف (وظائف). يا بر حسب وظيفه .
بنا بوظيفه از روي وظيفه
حسب الوصيه .
1- تكليف، فريضه
2- خدمت، رسالت، ماموريت، مسوليت
3- شغل، عمل، كار
4- نقش
5- ادرار، حقوق، رستاد، شهريه، گذران، ماهيانه، مستمري، معاش، مقرري، مواجب
duty, task, function, obligation, role, work, assignment, office, incumbency, service, taskwork
واجب، مهمة، خدمة، فريضة، مسئولية، خدمة عسكرية، الشغل المؤدى
görev
devoir
pflicht
deber
dovere
خدمت، تکلیف، کار، عهده، ماموریت، امر مهم، تمرین، تابع، عمل، کارکرد، کار ویژه، تعهد، التزام، ذمه، نقش، رل، شغل، ساخت، عملیات، زحمت، واگذاری، گمارش، حواله، انتقال قانونی، دفتر، اداره، مقام، دفتر کار، وجوب، تصدی، عهده داری، لزوم، سرویس، لوازم، استخدام، خرحمالی، کارناخوشایند، خرکاری، کار معلوم، کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود