بدین
licenseمعنی کلمه بدین
معنی واژه بدین
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | see, view, sight, vision, look, behold, witness, perceive, twig, eye, catch sight, contemplate, descry, distinguish, observe, sense, notice, that | ||
عربی | شاهد، رأى، تصور، فهم، فحص، بحث، تخيل، أدرك، اعتبر، تيقن، تدبر، زار، بصر، رافق، لمح، عرف، أولى الأمر عناية، أصلح، تحمل، سمح، حقق، عنى، عمل، لاحظ، أبرشية، يرى | ||
ترکی | vermek | ||
فرانسوی | donner | ||
آلمانی | geben | ||
اسپانیایی | dar | ||
ایتالیایی | dare | ||
مرتبط | دیدن، نگاه کردن، فهمیدن، مشاهده کردن، ملاقات کردن، از نظر گذراندن، رویت کردن، دید زدن، بازرسی کردن، نگریستن، پاییدن، چشم را بکار بردن، وانمود کردن، شهادت دادن، گواه بودن بر، درک کردن، دریافتن، حس کردن، اندیشیدن، تفکر کردن، در نظر داشتن، تشخیص دادن، فاش کردن، تمیز دادن، مشخص کردن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، رعایت کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، احساس کردن، پی بردن، ملتفت شدن، شناختن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "بدین" در زبان فارسی به معنی "به این" یا "به این دلیل" است و نوعی قید است. در زیر به برخی از نکات و قواعد نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
به طور کلی، "بدین" یک قید است که در جملات رسمی و ادبی برای بیان بیشتری از مفهوم اشاره به استفاده میشود. | ||
واژه | بدین | ||
معادل ابجد | 66 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
نقش دستوری | حرف اضافه | ||
آواشناسی | bedin | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی بدین | ||
پخش صوت |
تناور تنومند کلمه "بدین" در زبان فارسی به معنی "به این" یا "به این دلیل" است و نوعی قید است. در زیر به برخی از نکات و قواعد نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم: نحوه نوشتار: "بدین" به صورت جدا و بدون هیچگونه علامت یا تغییر خاص نوشته میشود. استفاده: این کلمه معمولاً در جملات رسمی و ادبی به کار میرود و در گفتارهای غیررسمی کمتر استفاده میشود. جایگاه در جمله: "بدین" معمولاً در ابتدای جملات یا در میانه آنها به کار میرود و به موضوع اصلی اشاره میکند. مثال: به طور کلی، "بدین" یک قید است که در جملات رسمی و ادبی برای بیان بیشتری از مفهوم اشاره به استفاده میشود.
به اين : بدين صفت بدين شکل .
see, view, sight, vision, look, behold, witness, perceive, twig, eye, catch sight, contemplate, descry, distinguish, observe, sense, notice, that
شاهد، رأى، تصور، فهم، فحص، بحث، تخيل، أدرك، اعتبر، تيقن، تدبر، زار، بصر، رافق، لمح، عرف، أولى الأمر عناية، أصلح، تحمل، سمح، حقق، عنى، عمل، لاحظ، أبرشية، يرى
vermek
donner
geben
dar
dare
دیدن، نگاه کردن، فهمیدن، مشاهده کردن، ملاقات کردن، از نظر گذراندن، رویت کردن، دید زدن، بازرسی کردن، نگریستن، پاییدن، چشم را بکار بردن، وانمود کردن، شهادت دادن، گواه بودن بر، درک کردن، دریافتن، حس کردن، اندیشیدن، تفکر کردن، در نظر داشتن، تشخیص دادن، فاش کردن، تمیز دادن، مشخص کردن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، رعایت کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، احساس کردن، پی بردن، ملتفت شدن، شناختن