بومی
licenseمعنی کلمه بومی
معنی واژه بومی
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- اهل، بومزاد، 2- محلي، ولايتي 3- متوطن | ||
متضاد | غير بومي | ||
انگلیسی | native, indigenous, endemic, domestic, vernacular, aboriginal, autochthonous, aborigine, autochthon, landsman | ||
عربی | محلي، فطري، قطري، بلدي، وطني، وطني أحد السكان الاصليين، أبن البلد، حيوان بلدي | ||
ترکی | yerli | ||
فرانسوی | indigène | ||
آلمانی | einheimisch | ||
اسپانیایی | nativo | ||
ایتالیایی | nativo | ||
مرتبط | محلی، اهلی، تنی، طبیعی، ذاتی، فطری، مختص یک دیار، خانگی، خانوادگی، رام، عام، کشوری، قدیم، اصلی، جابجا نشده، تشکیل شده یا ایجاد شده در محل خود، ملوان نا ازموده، هم میهن، اهل خشکی، ملوان سادهکه هنوز درجهای نگرفته، کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است، بوم | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "بومی" در زبان فارسی به معنای محلی یا مربوط به یک محل خاص است و کاربردهای متنوعی دارد. در زیر برخی از نکات قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه آورده شده است:
با رعایت این نکات، میتوانید در نگارشهای خود از کلمه "بومی" به درستی استفاده کنید. | ||
واژه | بومی | ||
معادل ابجد | 58 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | bumi | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت نسبی، منسوب به بوم) | ||
مختصات | (ص نسب .) | ||
آواشناسی | bumi | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی بومی | ||
پخش صوت |
منسوب به شهر و بلاد، اهل محل، اهل ناحيه کلمه "بومی" در زبان فارسی به معنای محلی یا مربوط به یک محل خاص است و کاربردهای متنوعی دارد. در زیر برخی از نکات قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه آورده شده است: نحوه استفاده: کلمه "بومی" معمولاً به عنوان صفت به کار میرود و میتواند قبل از اسم بیاید. به عنوان مثال: "محصولات بومی"، "زبان بومی". تطابق با اسم: صفت "بومی" باید با اسم مورد نظر از نظر جنس و تعداد تطابق داشته باشد. مثلاً: نکات نگارشی: زبان عامیانه و رسمی: تفاوتهای کاربردی بین زبان عامیانه و زبان رسمی ممکن است وجود داشته باشد. در زبان محاورهای، استفاده از "بومی" در ترکیبهای مختلف رایج است. با رعایت این نکات، میتوانید در نگارشهای خود از کلمه "بومی" به درستی استفاده کنید.
1- اهل، بومزاد،
2- محلي، ولايتي
3- متوطن
غير بومي
native, indigenous, endemic, domestic, vernacular, aboriginal, autochthonous, aborigine, autochthon, landsman
محلي، فطري، قطري، بلدي، وطني، وطني أحد السكان الاصليين، أبن البلد، حيوان بلدي
yerli
indigène
einheimisch
nativo
nativo
محلی، اهلی، تنی، طبیعی، ذاتی، فطری، مختص یک دیار، خانگی، خانوادگی، رام، عام، کشوری، قدیم، اصلی، جابجا نشده، تشکیل شده یا ایجاد شده در محل خود، ملوان نا ازموده، هم میهن، اهل خشکی، ملوان سادهکه هنوز درجهای نگرفته، کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است، بوم