بیابان
licenseمعنی کلمه بیابان
معنی واژه بیابان
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | شورهزار، باديه، بدو، برهوت، تيه، دشت، صحرا، صحرايبيآبوعلف، فلات، قفر، نجد، وادي، هامون | ||
متضاد | آبادي | ||
انگلیسی | desert, wilderness, champ, wild land, the desert | ||
عربی | صحراء، قفر، بيداء، مثوبة، أهلية، جدارة، هجر، أهمل، فر من الجندية، صحراوي، قاحل، مجدب | ||
ترکی | çöl | ||
فرانسوی | le désert | ||
آلمانی | die wüste | ||
اسپانیایی | el desierto | ||
ایتالیایی | il deserto | ||
مرتبط | شایستگی، استحقاق، سرزمیننامسکون و رام نشده، قهرمان، نشخوار، عمل جویدن، میدان جنگ، مخفف قهرمان، زمین بایر و لمیزرع | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "بیابان" در فارسی به معنای مناطق خشک و کم بارش است. در مورد نگارش و قواعد دستوری این کلمه، میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
امیدوارم این اطلاعات مفید باشد! اگر سوالات بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید. | ||
واژه | بیابان | ||
معادل ابجد | 66 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
تلفظ | biyābān | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [پهلوی: viyāpān و viāvān] | ||
مختصات | (اِمر.) | ||
آواشناسی | biyAbAn | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی بیابان | ||
پخش صوت |
زمين پهناور و بي آب و علف کلمه "بیابان" در فارسی به معنای مناطق خشک و کم بارش است. در مورد نگارش و قواعد دستوری این کلمه، میتوان به نکات زیر اشاره کرد: خودنگاری: "بیابان" به صورت "ب" و "ی" و "ا" و "ب" و "ا" و "ن" نوشته میشود. حرف "ب" در ابتدا و بعد از آن "ی" و "ا" و دو بار "ب" و در نهایت "ان" قرار دارد. تلفظ: این کلمه به صورت [biːɒːbɒn] تلفظ میشود. معنی و مفهوم: "بیابان" به معنای منطقهای خشک و بیآب و علف است که میتواند به عنوان یک اسم خاص یا عمومی به کار برود. ساختار نحوی: "بیابان" میتواند به عنوان اسم در جملات مختلف به کار برود و میتوان از آن به عنوان فاعل، مفعول یا سایر شباهتهای نحوی استفاده کرد. آوردن صفات: میتوان برای توصیف "بیابان" از صفات مختلف استفاده کرد. به عنوان مثال: "بیابان خشک"، "بیابان سوزان"، "بیابان وسیع". جمعسازی: جمع "بیابان" به صورت "بیابانها" است. امیدوارم این اطلاعات مفید باشد! اگر سوالات بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید.
شورهزار، باديه، بدو، برهوت، تيه، دشت، صحرا، صحرايبيآبوعلف، فلات، قفر، نجد، وادي، هامون
آبادي
desert, wilderness, champ, wild land, the desert
صحراء، قفر، بيداء، مثوبة، أهلية، جدارة، هجر، أهمل، فر من الجندية، صحراوي، قاحل، مجدب
çöl
le désert
die wüste
el desierto
il deserto
شایستگی، استحقاق، سرزمیننامسکون و رام نشده، قهرمان، نشخوار، عمل جویدن، میدان جنگ، مخفف قهرمان، زمین بایر و لمیزرع