پادشاه
licenseمعنی کلمه پادشاه
معنی واژه پادشاه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | امير، تاجور، خديو، سلطان، سلطان، شاه، شاهنشاه، شهريار، ملك | ||
متضاد | رعيت | ||
انگلیسی | king, monarch, sovereign, shah, potentate, rex, sovran | ||
عربی | ملك، عاهل، شاه في الشطرنج، المسيح، ملِك | ||
ترکی | kral | ||
فرانسوی | roi | ||
آلمانی | könig | ||
اسپانیایی | rey | ||
ایتالیایی | re | ||
مرتبط | شهریار، خسرو، فرمانروای مطلق، مرد کلاهدار، خدیو، فرمانروا، سایس، طرفدار، فرمانروای مقتدر، شخص توانا | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "پادشاه" در زبان فارسی به معنای حاکم و سلطانی بزرگ است و در نوشتار و گفتار فارسی قواعد خاصی برای استفاده و نگارش آن وجود دارد. در ادامه، برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه آورده شده است:
با رعایت این نکات، میتوان کلمه "پادشاه" را بهطور صحیح و مؤثر در نوشتار فارسی به کار برد. | ||
واژه | پادشاه | ||
معادل ابجد | 313 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
تلفظ | pād[e]šāh | ||
نوع | اسم | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [پهلوی:pataxšā] ‹پادشا، پادشه› | ||
مختصات | ( ~.) [ په . ] (اِمر.) | ||
آواشناسی | pAdeSAh | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پادشاه | ||
پخش صوت |
- 1 هر سلطاني که داراي تاج و تخت کلمه "پادشاه" در زبان فارسی به معنای حاکم و سلطانی بزرگ است و در نوشتار و گفتار فارسی قواعد خاصی برای استفاده و نگارش آن وجود دارد. در ادامه، برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه آورده شده است: نقطهگذاری: استفاده از علامتهای خاص: قواعد کسر و اضافه: تلفظ: فرهنگی و تاریخی: با رعایت این نکات، میتوان کلمه "پادشاه" را بهطور صحیح و مؤثر در نوشتار فارسی به کار برد.
باشد ملک سلطان . - 2 فرمانروا حاکم
مسلط صاحب اختيار . - 3 خدا. - 4 مجاز
ماذون مختار. -5 محيط تاونده : (والله
محيط بالکافرين و الله پادشاه است بر نا
گرويدگان و تاونده با ايشان.)(کشف الاسرار
ميبدي . مداش 3 :1 ص 51) يا پادشاه چين .
- 1 خاقان چين . - 2 آفتاب خورشيد . يا
پادشاه ختن . - 1 سلطان ختن . - 2 خوشيد
آفتاب . يا پادشاه ددان . شير اسد . يا
پادشاه درندگان . شير . يا پادشاه معظم .
سلطان بزرگ خداوند بزرگ . يا پادشاه
نوروزي . - 1 کسي که از صبح تا عصر روز
نوروز براي تفريح مردم عنوان پادشاه داشت
و از مردم پول مي ستد و آنرا با حاکم
تقسيم ميکرد مير نوروزي . - 2 آنکه اسما
نه رسما بپادشاهي برگزيده شود آنکه بطريق
استهزا ء وي را بدين سمت نصب کنند :
(خمار را باتفاق باسم سلطنت موسوم
کردند و پادشاه نوروزي از وي برساختند.)
يا پادشاه نيمروز. - 1 پادشاه سيستان .
- 2 آفتاب خورشيد . - 3 مردم نيک
پي و مبارک قدم . - 4 حضرت آدم بسبب آنکه
طبق روايات تا نيمروز در بهشت بود .
- 5 رسول اکرم ص از آن باب که طبق روايت
شفاعت امتان خود را تا نيمروز خواهد کرد .
امير، تاجور، خديو، سلطان، سلطان، شاه، شاهنشاه، شهريار، ملك
رعيت
king, monarch, sovereign, shah, potentate, rex, sovran
ملك، عاهل، شاه في الشطرنج، المسيح، ملِك
kral
roi
könig
rey
re
شهریار، خسرو، فرمانروای مطلق، مرد کلاهدار، خدیو، فرمانروا، سایس، طرفدار، فرمانروای مقتدر، شخص توانا