پیچ پیچ
licenseمعنی کلمه پیچ پیچ
معنی واژه پیچ پیچ
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | screw | ||
عربی | برغي، مفك، برمة، مروحة، راتب، أداة ملولبة، فشل تام، رزمة صغيرة من التبغ، البخيل، إخفاق، نيك، لولب، تلولب، تلفظ بحماقات، ضغط، أضاع الوقت، دار، أصلح بالمفك، لوى، تلوى، نكح، أفسد | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "پیچپیچ" به عنوان یک واژه توصیفی در زبان فارسی به معنای پیچ و خمدار یا حالت پیچیده و غیر مستقیم به کار میرود. در نوشتار فارسی، رعایت قواعد نگارشی و رسمالخط صحیح برای این نوع واژهها مهم است. در ادامه چند نکته در این باره آورده شده است:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "پیچپیچ" به درستی در نوشتار فارسی استفاده کنید. | ||
واژه | پیچ پیچ | ||
معادل ابجد | 30 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
نوع | صفت | ||
مختصات | (پِ پِ) (ص مر.) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پیچ پیچ | ||
پخش صوت |
-1 با پيچ بسيار پر پيچ و خم : کلمه "پیچپیچ" به عنوان یک واژه توصیفی در زبان فارسی به معنای پیچ و خمدار یا حالت پیچیده و غیر مستقیم به کار میرود. در نوشتار فارسی، رعایت قواعد نگارشی و رسمالخط صحیح برای این نوع واژهها مهم است. در ادامه چند نکته در این باره آورده شده است: هیچ فاصلهای بین اجزای مرکب: کلمه "پیچپیچ" به صورت یک واژه مرکب نوشته میشود و بین دو بخش آن هیچ فاصلهای وجود ندارد. استفاده از نیمفاصله: در بین "پیچ" و "پیچ" از نیمفاصله () استفاده میشود. به این ترتیب، صحیح است که بنویسید: "پیچپیچ". تکرار یک واژه: تکرار واژه "پیچ" به معنای تأکید بر تکرار حالت یا ویژگیای است که این واژه القا میکند. با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "پیچپیچ" به درستی در نوشتار فارسی استفاده کنید.
وين شکم بي هنر پيچ پيچ
صبر ندارد که بسازد بهيچ 0
(گلستان)
-2 پيچنده پرکن مرغول (زلف) .
-3 پر رنج پر مشقت سخت :
ماکييم اندر جهان پيچ پيچ
چون الف از خواجه دارد هيچ هيچ .
(مثنوي)
-4 پر ناز و غمزه پر ادا:
شاهد پيچ پيچ را چه کني ک
اي کم از هيچ خ هيچ را چه کني ک
(هفت پيکر)
-5 نه راست و مستقيم منحرف :
ميرود کودک بمکتب پيچ پيچ
چون نديد از مرد کار خويش هيچ .
(مثنوي)
-6 مضطرب پيچان :
شه از گفت آن مرد دانش بسيج
فرو ماند بر جان خود پيچ پيچ .
(نظامي)
screw
برغي، مفك، برمة، مروحة، راتب، أداة ملولبة، فشل تام، رزمة صغيرة من التبغ، البخيل، إخفاق، نيك، لولب، تلولب، تلفظ بحماقات، ضغط، أضاع الوقت، دار، أصلح بالمفك، لوى، تلوى، نكح، أفسد