پیچیده
licenseمعنی کلمه پیچیده
معنی واژه پیچیده
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشكل، معضل، معقد، مغلق 2- انبوه، تابدار، شكنبرشكن، مجعد 3- مطوي، ملفوف | ||
متضاد | آسان، سهل | ||
انگلیسی | complex,intricate,wrapped,twisted,involved,rolled,crabby,knotty,abstruse,indirect,recondite,revolute,sigmoid,unintelligible,crimpy,crooked,obscurant,wreathy,verticillate | ||
عربی | مجمع، مركب، عقدة، مجموعة، معقد، كل مركب من أجزاء | ||
ترکی | karmaşık | ||
فرانسوی | compliqué | ||
آلمانی | kompliziert | ||
اسپانیایی | complicado | ||
ایتالیایی | complicato | ||
واژه | پیچیده | ||
معادل ابجد | 34 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
تلفظ | pičide | ||
نوع | اسم | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت مفعولی) | ||
مختصات | (دِ) (ص مف .) | ||
آواشناسی | piCide | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پیچیده | ||
پخش صوت |
-1 خميده خم گشته پيچ يافته .
-2 در نوشته در نورديده . -3 ملفوف
ملتوي مطوي :
چه سر زد ز بلبل الا اي گل نو خ
که چون غنچه پيچيده اي پا بدامان ک
(وحشي)
-4 مشکل معقد (مطلب کلام سخن
شعر...) : هر عقده که در معني ابيات
مشکله و خيالات دقيق پيچيده ء شعرا
پيش مي آمدبه آساني ميگشود...
-5 در هم (کار)مشکل سر در گم :
سوي نشابور رويم تا به روي
نزديک باشيم و حشمتي افتدو آن کارها
که پيچيده ميباشد گشاده گردد. -6 محمد
(موي) مرغول . -7 دست برنجني که آنرا
چهار گوشه ساخته باشند. -8 کج
غير مستقيم : چهار ستاره اند روشن پيچيده
نهاده از شمال سوي جنوب. -9 مستاصل ساخته
سخت گرفته بر کسي :گفت عبدوس عجب کاري
ديدم در مردي پيچيده و عقا بين حاضر آورند
و کار بجان رسيد... يا پيچيدني از...
روي بر تافتن از منحرف شدن از... :
مگر نامور شنگل هندوان
که از داد پيچيده دارد روان .
(فردوسي)
يا پيچيده ساق . آنکه پاهاي محکم و عضلاني
دارد : کوتاه انگشت پيچيده ساق
بزرگ پايشنه . يا چشم پيچيده . چشمي که
اندکي کج باشد ديده اي که سياي آن کمي
از جاي اصلي بسويي مايل باشد. يا گوشت
پيچيده . گوشن سخت زفت عضلاني
محکم . يا بهم پيچيده . يک در ديگر
پيوسته باهم پيوست و انبوه :
اغبي غيبا ء شاخ بهم پيچيده .
يا در هم پيچيده . بهم پيچيده و انبوه :
وادخجل وادي بسيار گياه و پيچيده گياه .
1- بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشكل، معضل، معقد، مغلق
2- انبوه، تابدار، شكنبرشكن، مجعد
3- مطوي، ملفوف
آسان، سهل
complex,intricate,wrapped,twisted,involved,rolled,crabby,knotty,abstruse,indirect,recondite,revolute,sigmoid,unintelligible,crimpy,crooked,obscurant,wreathy,verticillate
مجمع، مركب، عقدة، مجموعة، معقد، كل مركب من أجزاء
karmaşık
compliqué
kompliziert
complicado
complicato