پیر
licenseمعنی کلمه پیر
معنی واژه پیر
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- جاافتاده، سالخورده، سالديده، سالمند، كهنسال، مسن، معمر 2- پاتال، فرتوت، ناتوان 3- ابدال، اوتاد، خضر، شيخ، قديس، قطب، مراد، مرشد 4- پيشوا، قايد | ||
متضاد | 1- برنا، جوان 2- مريد | ||
انگلیسی | old, aged, ancient, senescent, senile, gray, doddering, hoar, worm-eaten, preceptor, master, oldster | ||
عربی | قديم، عجوز، عتيق، شيخ، خبير، طاعن في السن، شيخ طاعن في السن، مزمن، الطاعن، شيخ عجوز | ||
ترکی | eskimiş | ||
فرانسوی | vieux | ||
آلمانی | alt | ||
اسپانیایی | viejo | ||
ایتالیایی | vecchio | ||
مرتبط | قدیمی، کهنه، عتیق، گذشته، سالار، باستانی، کهن، پارینه، وابسته به پیری، خرف، خاکستری، سفید، سفید مایل بخاکستری، سفید شونده، کودن، سفید مایل به خاکستری، کرم خورده، سوراخ شده، فاسد شده، بی ارزش، مربی، معلم، استاد، ارباب، سرور، صاحب، کارفرما، پیر مرد | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "پیر" در زبان فارسی به معانی مختلفی استفاده میشود و بسته به موقعیتی که در آن قرار دارد، میتواند معانی متفاوتی داشته باشد. در اینجا به نکات نگارشی و قواعد مرتبط با این کلمه اشاره میکنم: 1. به عنوان صفت:
2. درباره استفادههای مجازی:
3. نکات گرامری:
4. در متون ادبی:
5. توجه به سیاق:
با رعایت این نکات و دقت به معانی و زمینه استفاده، میتوانید از کلمه "پیر" به صورت صحیح و مؤثر در نگارش خود بهره ببرید. | ||
واژه | پیر | ||
معادل ابجد | 212 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | pir | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [مقابلِ جوان] | ||
مختصات | (ص . اِ.) | ||
آواشناسی | pir | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی پیر | ||
پخش صوت |
شيخ،سالخورده ،مسن،معمر کلمه "پیر" در زبان فارسی به معانی مختلفی استفاده میشود و بسته به موقعیتی که در آن قرار دارد، میتواند معانی متفاوتی داشته باشد. در اینجا به نکات نگارشی و قواعد مرتبط با این کلمه اشاره میکنم: با رعایت این نکات و دقت به معانی و زمینه استفاده، میتوانید از کلمه "پیر" به صورت صحیح و مؤثر در نگارش خود بهره ببرید.
1- جاافتاده، سالخورده، سالديده، سالمند، كهنسال، مسن، معمر
2- پاتال، فرتوت، ناتوان
3- ابدال، اوتاد، خضر، شيخ، قديس، قطب، مراد، مرشد
4- پيشوا، قايد
1- برنا، جوان
2- مريد
old, aged, ancient, senescent, senile, gray, doddering, hoar, worm-eaten, preceptor, master, oldster
قديم، عجوز، عتيق، شيخ، خبير، طاعن في السن، شيخ طاعن في السن، مزمن، الطاعن، شيخ عجوز
eskimiş
vieux
alt
viejo
vecchio
قدیمی، کهنه، عتیق، گذشته، سالار، باستانی، کهن، پارینه، وابسته به پیری، خرف، خاکستری، سفید، سفید مایل بخاکستری، سفید شونده، کودن، سفید مایل به خاکستری، کرم خورده، سوراخ شده، فاسد شده، بی ارزش، مربی، معلم، استاد، ارباب، سرور، صاحب، کارفرما، پیر مرد1. به عنوان صفت:
2. درباره استفادههای مجازی:
3. نکات گرامری:
4. در متون ادبی:
5. توجه به سیاق: