تابع
licenseمعنی کلمه تابع
معنی واژه تابع
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | صفت، رام، فرمانبردار، مطيع، منقاد، بسته، پيرو، دنبالهرو، طرفدار، وابسته، هواخواه ، تبعه ، چاكر ، فرعي ، تابعه ، تابعي ، متاثر، تاثيرگيرنده، تحت تاثير | ||
متضاد | سركش، نافرمان پيشوا متغير 1- متاثر، تاثيرگيرنده، تحت تاثير | ||
انگلیسی | function, subordinate, subsidiary, citizen, sub, follower, subaltern, subdominant, submission, suffragan, servitor, apanage, appanage, sequela, accessory, dependent, subservient, amenable, passive, tributary, ancillary, adherent, incident, adjective, sequacious, sequent, subordinative | ||
عربی | مهمة، عمل، دور، تابع، مهنة، مأدبة، مناسبة عامة، وظيفة، أدى، لعب دور | ||
ترکی | İşlev | ||
فرانسوی | fonction | ||
آلمانی | funktion | ||
اسپانیایی | función | ||
ایتالیایی | funzione | ||
مرتبط | عمل، کار، کارکرد، وظیفه، کار ویژه، مادون، مرئوس، پایینی، شهروند، رعیت، تبعه یک کشور، پیرو، دنبالگر، تعقیب کننده، شاگرد، ملتزم، افسر جزء، زیر دست، نت چهارم موسیقی، تسلیم، اطاعت، واگذاری، انقیاد، تفویض، دستیار، تابع منطقه یا قسمت دیگری، خدمتگذار، نوکر، مستخدم، خدمتکار، ایالت، حوزه، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف، عاقبت، نتیجه، بیماری ناشی از بیماری دیگر، منضمات، لوازم فرعی، همدست، شریک، نمايات و نتايج، محتاج، موکول، مربوط، نامستقل، فرعی، مطیع، متملق، چاپلوس، سودمند، پست، متمایل، رام شدنی، قابل جوابگویی، کمکی، متمم، غیر فعال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، تاثر پذیر، کمک، مربوط به کلفت، بهم چسبیده، شایع، وصفی، اهل تقلید، نرم، چکش خور، لوله شو، پی در پی، ناشی، تبعی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "تابع" در زبان فارسی میتواند به معانی مختلفی به کار رود و در زمینههای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد، مانند ریاضی، علوم کامپیوتری و موضوعات دیگر. در زیر به بعضی از قواعد نگارشی و نحوی مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
به طور کلی، مهم است که در نوشتار و گفتار خود از کلمه "تابع" با دقت و درستی استفاده کنید تا مفهوم مورد نظر به خوبی منتقل شود. | ||
واژه | تابع | ||
معادل ابجد | 473 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | tābe' | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (صفت) [عربی، جمع: تَبَعَة و تَوابِع و تُبّاع و تابِعین] | ||
مختصات | (بِ) [ ع . ] (اِفا.) | ||
آواشناسی | tAbe' | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی تابع | ||
پخش صوت |
مطيع، خادم، فرمانبردار، پيرو، چاکر، پس رو کلمه "تابع" در زبان فارسی میتواند به معانی مختلفی به کار رود و در زمینههای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد، مانند ریاضی، علوم کامپیوتری و موضوعات دیگر. در زیر به بعضی از قواعد نگارشی و نحوی مرتبط با این کلمه اشاره میشود: نقش کلمه در جمله: "تابع" میتواند به عنوان اسم، صفت و یا جزء ترکیبهای مختلف به کار رود. مثلاً: صرف و نحو: همانند سایر اسمها، این کلمه ممکن است تغییرات شکل را در حالتهای مختلف گرفتن (مانند مفرد و جمع) تجربه کند: استفاده در جملات: برای استفاده از کلمه "تابع" در جملهها، معمولاً باید به جایگاه و نقش آن در جمله توجه کرد. به عنوان مثال: نوشتار صحیح: در نوشتار علمی، بهتر است از واژهها به گونهای استفاده شود که معنای دقیق آنها انتقال یابد. علامتگذاری: اگر نیاز به تفکیک یا توضیح بیشتری باشد، میتوان از دو نقطه یا ویرگول برای توضیح موارد بعدی استفاده کرد. مثلاً: به طور کلی، مهم است که در نوشتار و گفتار خود از کلمه "تابع" با دقت و درستی استفاده کنید تا مفهوم مورد نظر به خوبی منتقل شود.
صفت، رام، فرمانبردار، مطيع، منقاد، بسته، پيرو، دنبالهرو، طرفدار، وابسته، هواخواه ، تبعه ، چاكر ، فرعي ، تابعه ، تابعي ، متاثر، تاثيرگيرنده، تحت تاثير
سركش، نافرمان پيشوا متغير
1- متاثر، تاثيرگيرنده، تحت تاثير
function, subordinate, subsidiary, citizen, sub, follower, subaltern, subdominant, submission, suffragan, servitor, apanage, appanage, sequela, accessory, dependent, subservient, amenable, passive, tributary, ancillary, adherent, incident, adjective, sequacious, sequent, subordinative
مهمة، عمل، دور، تابع، مهنة، مأدبة، مناسبة عامة، وظيفة، أدى، لعب دور
İşlev
fonction
funktion
función
funzione
عمل، کار، کارکرد، وظیفه، کار ویژه، مادون، مرئوس، پایینی، شهروند، رعیت، تبعه یک کشور، پیرو، دنبالگر، تعقیب کننده، شاگرد، ملتزم، افسر جزء، زیر دست، نت چهارم موسیقی، تسلیم، اطاعت، واگذاری، انقیاد، تفویض، دستیار، تابع منطقه یا قسمت دیگری، خدمتگذار، نوکر، مستخدم، خدمتکار، ایالت، حوزه، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف، عاقبت، نتیجه، بیماری ناشی از بیماری دیگر، منضمات، لوازم فرعی، همدست، شریک، نمايات و نتايج، محتاج، موکول، مربوط، نامستقل، فرعی، مطیع، متملق، چاپلوس، سودمند، پست، متمایل، رام شدنی، قابل جوابگویی، کمکی، متمم، غیر فعال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، تاثر پذیر، کمک، مربوط به کلفت، بهم چسبیده، شایع، وصفی، اهل تقلید، نرم، چکش خور، لوله شو، پی در پی، ناشی، تبعی