تاش
licenseمعنی کلمه تاش
معنی واژه تاش
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- دولتيار 2- خداوند، صاحب 3- شريك | ||
انگلیسی | fold, bale, tash | ||
عربی | طية، ثنية، زريبة، قطيع خراف، كراس مطوي، ملف، جماعة مؤمنة بمعتقد ديني واحد، طوى، تتوقف عن الصدور، ثنى، انثنى، غلق أبوابه، ضاعف، عانق، كسر، يطوى | ||
ترکی | taş | ||
فرانسوی | tash | ||
آلمانی | tash | ||
اسپانیایی | tash | ||
ایتالیایی | tash | ||
مرتبط | تاه، تا، چین، اغل گوسفند، دسته یا گله گوسفند، حصار، عدل، محنت، لنگه، رنج، تاچه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "تاش" در زبان فارسی به معنای "کشیدن" یا "فشردن" است و معمولاً در ترکیبهای مختلف به کار میرود. در ادامه، به چند نکته نگارشی و دستوری در مورد این کلمه اشاره میکنم:
در نهایت، از آنجا که "تاش" ممکن است معانی و کاربردهای مختلفی در زمینههای خاص داشته باشد، توجه به سیاق و معنای دقیق مورد نظر اهمیت دارد. اگر سوال خاصی دارید یا نیاز به اطلاعات بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم! | ||
واژه | تاش | ||
معادل ابجد | 701 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | tāš | ||
ترکیب | (حرف + ضمیر) [قدیمی] | ||
مختصات | (اِ.) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی تاش | ||
پخش صوت |
دوست، صاحب، يار کلمه "تاش" در زبان فارسی به معنای "کشیدن" یا "فشردن" است و معمولاً در ترکیبهای مختلف به کار میرود. در ادامه، به چند نکته نگارشی و دستوری در مورد این کلمه اشاره میکنم: نقش کلمه: "تاش" میتواند بهعنوان فعل به کار برود. مثلاً: "او تاش کرد" به معنی "او کشید". ترکیبها: این کلمه میتواند در ترکیبهای مختلف استفاده شود. به عنوان مثال: "تاش و خیز" به معنی کنشهای حرکتی. صرف فعل: اگر بهعنوان فعل از آن استفاده میکنید، باید آن را شخصیسازی کرده و صرف کنید. مثلاً: صفت و قید: "تاش" میتواند بهعنوان صفت یا قید نیز در جملات ظاهر شود، بنابراین باید به شرح معنایی که به جملات میدهد توجه کرد. در نهایت، از آنجا که "تاش" ممکن است معانی و کاربردهای مختلفی در زمینههای خاص داشته باشد، توجه به سیاق و معنای دقیق مورد نظر اهمیت دارد. اگر سوال خاصی دارید یا نیاز به اطلاعات بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
1- دولتيار
2- خداوند، صاحب
3- شريك
fold, bale, tash
طية، ثنية، زريبة، قطيع خراف، كراس مطوي، ملف، جماعة مؤمنة بمعتقد ديني واحد، طوى، تتوقف عن الصدور، ثنى، انثنى، غلق أبوابه، ضاعف، عانق، كسر، يطوى
taş
tash
tash
tash
tash
تاه، تا، چین، اغل گوسفند، دسته یا گله گوسفند، حصار، عدل، محنت، لنگه، رنج، تاچه