تعادل
licenseمعنی کلمه تعادل
معنی واژه تعادل
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- اعتدال، بالانس، برابري، تساوي، تراز، ترازمندي، توازن، معادله، موازنه، هماني، همچندي 2- برابر شدن، معادلبودن | ||
انگلیسی | balance, equilibrium, equivalence, par, parity, equivalency, stasis, equipoise, the balance | ||
عربی | توازن، ميزان، رصيد حساب، التعادل، قسطاس، ميزان الساعة، وازن أو قوة، تعادل، رصد، زين يزخرف، زين يكيل، تذبذب، ترجح، اهتز، تردد، توصل إلى تسوية عادلة، وازن | ||
ترکی | denge | ||
فرانسوی | l'équilibre | ||
آلمانی | die balance | ||
اسپانیایی | el balance | ||
ایتالیایی | l'equilibrio | ||
مرتبط | ترازو، میزان، ارامش، هم ارزی، برابری، تساوی، بهای رسمی سهم، زوجیت، زوج بودن، حالت سکون، گرفتگی، برابری در وزن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "تعادل" در زبان فارسی به معنای توازن و همرسانی میان دو یا چند چیز است. در نوشتن این کلمه و استفاده از آن، توجه به نکات زیر میتواند مفید باشد:
با رعایت این موارد، میتوانید به درستی و با دقت از کلمه "تعادل" در نوشتار خود استفاده کنید. | ||
واژه | تعادل | ||
معادل ابجد | 505 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | ta'ādol | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم مصدر) [عربی] | ||
مختصات | (تَ دُ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | ta'Adol | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی تعادل | ||
پخش صوت |
- 1 برابري - تراز مندي همترازي کلمه "تعادل" در زبان فارسی به معنای توازن و همرسانی میان دو یا چند چیز است. در نوشتن این کلمه و استفاده از آن، توجه به نکات زیر میتواند مفید باشد: نحو و صرف: "تعادل" یک اسم است و میتوان آن را در جملات به عنوان فاعل یا مفعول استفاده کرد. مثال: "تعادل در زندگی مهم است." مفرد و جمع: "تعادل" به صورت مفرد استفاده میشود. جمع آن "تعادلات" است که در موارد خاص به کار میرود. استفاده در جملات: میتوان از "تعادل" در جملات مختلفی استفاده کرد. به عنوان مثال: قید و صفت: واژههای مرتبط با "تعادل" مانند "متعادل" (صفت) و "متعادل کردن" (فعل) نیز گاهی در نوشتار و صحبت به کار میروند. با رعایت این موارد، میتوانید به درستی و با دقت از کلمه "تعادل" در نوشتار خود استفاده کنید.
(مصدر) با هم برابر شدن راست آمدن
همتابودن . - 2 - 2 (اسم) برابري .
- 3 هنگامي که جسمي درحال تعادل است
که منتجه ء همه ء نيروهاي واردبرآن
برابر صفر باشد.در اجسام متکي تا وقتي که
خط قايم مار از مرکز ثقل آنها داخل
سطح اتکا ء باشد جسم بحال تعادل
خواهد ماند . جمع : تعادلات .
1- اعتدال، بالانس، برابري، تساوي، تراز، ترازمندي، توازن، معادله، موازنه، هماني، همچندي
2- برابر شدن، معادلبودن
balance, equilibrium, equivalence, par, parity, equivalency, stasis, equipoise, the balance
توازن، ميزان، رصيد حساب، التعادل، قسطاس، ميزان الساعة، وازن أو قوة، تعادل، رصد، زين يزخرف، زين يكيل، تذبذب، ترجح، اهتز، تردد، توصل إلى تسوية عادلة، وازن
denge
l'équilibre
die balance
el balance
l'equilibrio
ترازو، میزان، ارامش، هم ارزی، برابری، تساوی، بهای رسمی سهم، زوجیت، زوج بودن، حالت سکون، گرفتگی، برابری در وزن