ابریشم

معنی کلمه ابریشم

معنی واژه ابریشم

معنی‎ - 1 ماده اي که کرم مخصوص
(بنام کرم پيله) بشکل نخ بسيار باريک
(بنام و بوسيله ء آن لانه اي بيضي شکل براي
خود سازد رشته اي که از تارهاي پيله براي
دوختن و بافتن سازند ابريسم بريشم
حرير قز افريشم . يا ابريشم هفت رنگ .
تارهاي ابريشم است بهفت لون که بر سر عروس
آويزند و آنرا بشگون نيک دارند . يا کرم
ابريشم . کرم پيله کرم قز دود القز .
‎ - 2 تار سازها که بزخمه يا بناخن نوازند .
‎ - 3 مطلق سازهاي زه دار .
‎ - 4 دستان ساز پرده ء ساز .
‎ - 5 درختي از دسته ء گل ابريشم ها جز ء
تيره ء پروانه واران که گونه اي از آن
در جنگلهاي شمال ايران موجود است گل
ابريشم . ‎ - 6 شب خسب
مترادف1- بريشم، پرند، پرنيان، پيله، حرير 2- تاره، زه، ساز 3- بريشمنواز، دستانساز، نوازنده 4- درختابريشم، شبخسب
انگلیسیsilk
عربیحرير، ثوب حريري، خيوط تشبه الحرير، حريري، الحرير
ترکیipek
فرانسویsoie
آلمانیseide
اسپانیاییseda
ایتالیاییseta
مرتبطحریر، پارچه ابریشمی، نخ ابریشم، لباس ابریشمی، پارچه ابریشم طبیعی