جسم
licenseمعنی کلمه جسم
معنی واژه جسم
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بدن، پيكر، تنه، تن، كالبد 2- جرم | ||
انگلیسی | body, flesh, material, substance, matter, corpus, bulk, corporality, metal, corporeity, the object | ||
عربی | هيئة، مجلس، جثة، جسد، هيكل، مجموعة، بدن، كتلة، شخص، جماعة، جذع، بدن السيارة، جزع الشجرة، الجزء المركزي، صحن الكنيسة، بدن الطائرة، بدن السفينة، بدن الثوب، قوة جماعة من الجند، جسم | ||
ترکی | vücut | ||
فرانسوی | corps | ||
آلمانی | körper | ||
اسپانیایی | cuerpo | ||
ایتالیایی | corpo | ||
مرتبط | بدن، بدنه، اندام، لاشه، جسد، گوشت، تن، مغز میوه، شهوت، جسمانیت، ماده، جنس، جوهر، ذات، مفاد، موضوع، اهمیت، امر، مطلب، مجموعهای از نوشتجات، تنه، حجم، توده، اکثریت، اندازه، جثه، هستی جسمانی، فلز، ماده مذاب، خاصیت جسمی یامادی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "جسم" در زبان فارسی به معنای "بدن" یا "ماده" است و میتواند در جملات مختلف به کار رود. در زیر نکاتی درباره استفاده و قواعد نگارشی مرتبط با این کلمه آورده شده است:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "جسم" به درستی در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید. | ||
واژه | جسم | ||
معادل ابجد | 103 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | jesm | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: اجسام] | ||
مختصات | (جِ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | jesm | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی جسم | ||
پخش صوت |
تن و اعضاء بدن کلمه "جسم" در زبان فارسی به معنای "بدن" یا "ماده" است و میتواند در جملات مختلف به کار رود. در زیر نکاتی درباره استفاده و قواعد نگارشی مرتبط با این کلمه آورده شده است: نوع کلمه: "جسم" یک اسم است و به عنوان فاعل، مفعول یا دیگر اجزای جمله میتواند به کار رود. جمع: جمع "جسم" به صورت "اجسام" است. این جمع در جملههایی که به چندین جسم اشاره دارند، مورد استفاده قرار میگیرد. ترکیبها: "جسم" میتواند با دیگر کلمات ترکیب شود. به عنوان مثال: قواعد صرفی: این کلمه در صورت با قیدهای مختلف، جهت توصیف میتواند به کار رود: قواعد نگارشی: هنگام نوشتن، باید به فاصلهگذاری و نشانهگذاری توجه کرد. به عنوان مثال: با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "جسم" به درستی در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
1- بدن، پيكر، تنه، تن، كالبد
2- جرم
body, flesh, material, substance, matter, corpus, bulk, corporality, metal, corporeity, the object
هيئة، مجلس، جثة، جسد، هيكل، مجموعة، بدن، كتلة، شخص، جماعة، جذع، بدن السيارة، جزع الشجرة، الجزء المركزي، صحن الكنيسة، بدن الطائرة، بدن السفينة، بدن الثوب، قوة جماعة من الجند، جسم
vücut
corps
körper
cuerpo
corpo
بدن، بدنه، اندام، لاشه، جسد، گوشت، تن، مغز میوه، شهوت، جسمانیت، ماده، جنس، جوهر، ذات، مفاد، موضوع، اهمیت، امر، مطلب، مجموعهای از نوشتجات، تنه، حجم، توده، اکثریت، اندازه، جثه، هستی جسمانی، فلز، ماده مذاب، خاصیت جسمی یامادی