چهره
licenseمعنی کلمه چهره
معنی واژه چهره
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- رخ، رخساره، رخسار، روي، سيما، صورت، عارض، عذار، قيافه، گونه، لقا، وجه 2- وجهه 3- شخصيت 4- سطح، رويه 5- نما، شكل | ||
انگلیسی | face, visage, puss, feature, kisser, physiognomy | ||
عربی | وجه، سطح، ملامح، مظهر، سحنة، مخادع، شخصية بارزة، هيئة، مظهر خارجي، نهاية نفق المنجم، وقاحة، كسا، تقنع، غطى، قابل، طلب إلى، اتجه، واجه، أدار وجهه | ||
ترکی | yüz | ||
فرانسوی | la face | ||
آلمانی | das gesicht | ||
اسپانیایی | la cara | ||
ایتالیایی | la faccia | ||
مرتبط | رو، قیافه، قبال، منظر، سیما، گربه، دخترک، لب، زن جوان، خصیصه، خصوصیات، جنبه، خاصیت، ترکیب، بوسنده، ماچ کننده، فراست، قیافه شناسی، سیما شناسی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "چهره" در زبان فارسی به معنای صورت یا نمای ظاهری انسان یا شیء است و به دلایل مختلف در نوشتار و گفتار به کار میرود. برای نگارش صحیح این کلمه و استفاده درست از آن، قواعد زیر را در نظر داشته باشید:
استفاده درست از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی باعث میشود نوشتههای شما شفاف و قابل فهم باشد. | ||
واژه | چهره | ||
معادل ابجد | 213 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | čehre | ||
نوع | اسم | ||
نقش دستوری | اسم | ||
مختصات | (چِ رِ) (اِ.) | ||
آواشناسی | Cehre | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی چهره | ||
پخش صوت |
روي صورت . کلمه "چهره" در زبان فارسی به معنای صورت یا نمای ظاهری انسان یا شیء است و به دلایل مختلف در نوشتار و گفتار به کار میرود. برای نگارش صحیح این کلمه و استفاده درست از آن، قواعد زیر را در نظر داشته باشید: نحوه نوشتن: کلمه "چهره" باید بدون هیچ گونه اشتباه املایی نوشته شود. آوایی و هجایی: "چهره" میتواند به صورت هجایی به این روش تقسیمبندی شود: چِه-رِه. در این کلمه، "چ" و "ه" حرف صدادار و "ر" حرف بیصداست. معانی و کاربردها: قواعد نگارشی: استفاده درست از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی باعث میشود نوشتههای شما شفاف و قابل فهم باشد.
1- رخ، رخساره، رخسار، روي، سيما، صورت، عارض، عذار، قيافه، گونه، لقا، وجه
2- وجهه
3- شخصيت
4- سطح، رويه
5- نما، شكل
face, visage, puss, feature, kisser, physiognomy
وجه، سطح، ملامح، مظهر، سحنة، مخادع، شخصية بارزة، هيئة، مظهر خارجي، نهاية نفق المنجم، وقاحة، كسا، تقنع، غطى، قابل، طلب إلى، اتجه، واجه، أدار وجهه
yüz
la face
das gesicht
la cara
la faccia
رو، قیافه، قبال، منظر، سیما، گربه، دخترک، لب، زن جوان، خصیصه، خصوصیات، جنبه، خاصیت، ترکیب، بوسنده، ماچ کننده، فراست، قیافه شناسی، سیما شناسی