خرج
licenseمعنی کلمه خرج
معنی واژه خرج
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزينه | ||
متضاد | دخل، برج، درآمد 1- باج، خراج 2- باروت، مواد منفجره | ||
انگلیسی | cost, expense, charge, expenditure, outlay, input, disbursement, outgo | ||
عربی | كلف، قدر، كلفة، ثمن، نفقة، يكلف | ||
ترکی | masraf | ||
فرانسوی | frais | ||
آلمانی | aufwand | ||
اسپانیایی | gastos | ||
ایتالیایی | spese | ||
مرتبط | هزینه، ارزش، بها، قدر، بر امد، اتهام، بار، عهده، مطالبه، پرداخت، مبلغ سرمایه گذاری شده، درون گذاشت، پول بمیان نهاده، نیروی مصرف شده، مخرج، خروج، عزیمت | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "خرج" در زبان فارسی به معنی هزینه و نفقه است و در چهارچوب نگارشی و قاعدههای زبان فارسی موارد زیر قابل توجه است:
با رعایت این نکات میتوانید به شکل صحیح و بهینه از کلمه "خرج" در نوشتههای خود استفاده نمایید. | ||
واژه | خرج | ||
معادل ابجد | 803 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | xarj | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی] | ||
مختصات | (خَ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | xarj | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی خرج | ||
پخش صوت |
هزينه ، بيرون شدن از مال هرچه باشد، ضد درآمد، کلمه "خرج" در زبان فارسی به معنی هزینه و نفقه است و در چهارچوب نگارشی و قاعدههای زبان فارسی موارد زیر قابل توجه است: نحوه استفاده: "خرج" میتواند به عنوان اسم، فعل و یا در ترکیبات مختلف استفاده شود. به عنوان مثال: ترکیبات: با حرف اضافهها، پسوندها و کلمات دیگر ترکیب میشود: نقطهگذاری: وقتی از "خرج" در جملات استفاده میکنید، توجه کنید که جملات شما از نظر نگارشی صحیح باشند و علامتهای نگارشی به طور درست به کار روند. به عنوان مثال: سخنورزی و نثر: "خرج" را در متنهای رسمی، غیررسمی و ادبی به صورت مناسب به کار ببرید. در نوشتارهای رسمی ممکن است بهتر باشد که از واژههای معادل دیگری نظیر "هزینه" استفاده کنید. با رعایت این نکات میتوانید به شکل صحیح و بهینه از کلمه "خرج" در نوشتههای خود استفاده نمایید.
بکار بردن پول، پول دادن و خريدن
1- امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزينه
دخل، برج، درآمد
1- باج، خراج
2- باروت، مواد منفجره
cost, expense, charge, expenditure, outlay, input, disbursement, outgo
كلف، قدر، كلفة، ثمن، نفقة، يكلف
masraf
frais
aufwand
gastos
spese
هزینه، ارزش، بها، قدر، بر امد، اتهام، بار، عهده، مطالبه، پرداخت، مبلغ سرمایه گذاری شده، درون گذاشت، پول بمیان نهاده، نیروی مصرف شده، مخرج، خروج، عزیمت