خرس
licenseمعنی کلمه خرس
معنی واژه خرس
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | لالي، گنگي، بيزباني | ||
انگلیسی | bear, lubber, bruin, clodhopper, laggard, lummox | ||
عربی | تحمل، تلد، أعطى، أنتج، غضب، حاكم، عانى، التفت، أطاق، تصور، طول، نشر، قاسى، ولد، واكب، دب، شخص أخرق، شخص فظ، دُبٌّ | ||
ترکی | ayı | ||
فرانسوی | ours | ||
آلمانی | tragen | ||
اسپانیایی | oso | ||
ایتالیایی | orso | ||
مرتبط | اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، ادم کودن، ملوان تازه کار، ادم بی دست و پا، دهاتی، روستایی، کفش های زمخت سنگین، ادم کند دست، ادم دست سنگین، ادمکودن، ادم ناشی و خام دست | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "خرس" در زبان فارسی به معنی جانوری بزرگ و پشمالو است و در راستای نگارش و قواعد فارسی، میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
بهطور کلی، کلمه "خرس" بهعنوان یک اسم خاص و یک تصویر رایج در ادبیات و زبان فارسی دارای کاربردهای متنوعی است. | ||
واژه | خرس | ||
معادل ابجد | 860 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | xaras | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [قدیمی] | ||
مختصات | (خَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) | ||
آواشناسی | xers | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی خرس | ||
پخش صوت |
خراشيدن کلمه "خرس" در زبان فارسی به معنی جانوری بزرگ و پشمالو است و در راستای نگارش و قواعد فارسی، میتوان به نکات زیر اشاره کرد: نوشتار صحیح: کلمه "خرس" بهطور صحیح با حرف "خ" آغاز میشود و دارای "ر" و "س" است، بنابراین املای آن "خرس" صحیح است. تلفظ: تلفظ صحیح این کلمه به صورت "kho-rs" است که در آن "خ" به صورت خفی و بیصدا، "ر" به صورت واضح و "س" در انتها به صورت س بنا به عادت زبان فارسی بیان میشود. جمعسازی: جمع "خرس" بهصورت "خرسها" یا "خرسان" ارائه میشود. در محاورات غیررسمی، معمولتر استفاده میشود. صفت و تشبیه: میتوان از کلمه "خرس" بهعنوان اسم و یا بهعنوان صفت در جملات استفاده کرد. مثلاً: "این خرس بسیار بزرگ است" یا "او به اندازه یک خرس قوی است". استفاده در ضربالمثلها و کنایات: در زبان فارسی، خرس بهعنوان بخشی از ضربالمثلها و کنایات نیز به کار میرود، مانند "خرس در خواب"، که میتواند به معنای عدم آگاهی و غفلت باشد. بهطور کلی، کلمه "خرس" بهعنوان یک اسم خاص و یک تصویر رایج در ادبیات و زبان فارسی دارای کاربردهای متنوعی است.
لالي، گنگي، بيزباني
bear, lubber, bruin, clodhopper, laggard, lummox
تحمل، تلد، أعطى، أنتج، غضب، حاكم، عانى، التفت، أطاق، تصور، طول، نشر، قاسى، ولد، واكب، دب، شخص أخرق، شخص فظ، دُبٌّ
ayı
ours
tragen
oso
orso
اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، ادم کودن، ملوان تازه کار، ادم بی دست و پا، دهاتی، روستایی، کفش های زمخت سنگین، ادم کند دست، ادم دست سنگین، ادمکودن، ادم ناشی و خام دست