احمق
licenseمعنی کلمه احمق
معنی واژه احمق
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | ابله، الاغ، بيشعور، بيهوش، خر، دنگل، ديوانهوش، رعنا، زودباور، سادهلوح، كمخرد، كمعقل، كمعقل، كندفهم، كودن، گاوريش، گول، گول، نادان، نادان، ناقصعقل، نفهم، | ||
متضاد | دانا | ||
انگلیسی | fool, goosey, sucker, hick, gosling, simpleton, sot, natural, nincompoop, ninny, luny, booby, bug, dolt, goosy, loggerhead, loony, mooncalf, noodle, sawney, schnook, tomfool, stupid, foolish, silly, frivolous, dopey, daffy, batty, daft, dull, gawky, cockeyed, cockscomb, dense, dotty, fatuous, inane, senseless, spooney, spoony, thickheaded, unmeaning, fat-headed, feeble-minded | ||
عربی | مغفل، مجنون، مخبول، أبله، خدع، خادع، هرج، مزح، بدد، أحمق | ||
ترکی | aptal | ||
فرانسوی | idiot | ||
آلمانی | narr | ||
اسپانیایی | tonto | ||
ایتالیایی | scemo | ||
مرتبط | دلقک، خرفت، ترسو، طفل شیرخوار، الت مکنده، اب نبات مکیدنی، حیوان یا عضو یا الت مکنده، دهاتی جاهل، جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام، ساده لوح، ساده دل، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی، کودن، ادم کودن و احمق، نوعی قاز دریای شمالی، اشکال، حشره، ساس، گیر، جوجو، کله خر، خرشو، لاک پشت دریایی، نوعی اردک دریایی، انواع مرغان مگسخوار، نوعی افت پنبه، گیاهان جنس قنطوریون، خل مادرزاد، رشته فرنگی، ماکارونی، ادم نادان، بلید، لوده، گیج، مزخرف، سفیه، خنگ، کند ذهن، ابلهانه، جاهل، نابخرد، احمقانه، بی مخ، بیهوده و بیمعنی، سبک، پوچ، سبکسر، سبک رفتار، گیج شده، چوگان مانند، دیوانه، ارام، کند، راکد، گرفته، مات و سربهوا، چشم چپ، ناجور، انبوه، متراکم، چگال، غلیظ، محکم، نقطه نقطه، خل، خال خال، بی شعور، بی مغز، چرند، تهی، بی معنی، بی حس، عاری از احساسات، کم هوش، خرف، بی هوش، نامفهوم، دارای فکر ضعیف، کم عقل | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "احمق" در زبان فارسی به معنای نادان، بیخود و کمهوش است. در نگارش و استفاده از این کلمه، میتوان به چند نکته توجه کرد:
در نهایت، استفاده از واژه "احمق" باید با احتیاط و در موقعیتهای مناسب صورت گیرد تا از توهین یا سوءتفاهم جلوگیری شود. | ||
واژه | احمق | ||
معادل ابجد | 149 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'ahmaq | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (اَ مَ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | 'ahmaq | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی احمق | ||
پخش صوت |
نادان،بي عقل،نابخرد کلمه "احمق" در زبان فارسی به معنای نادان، بیخود و کمهوش است. در نگارش و استفاده از این کلمه، میتوان به چند نکته توجه کرد: نوشتار صحیح: کلمه "احمق" به همین شکل نوشته میشود و در هیچ شرایطی نباید به شکل دیگری نگارش شود. استفاده در جملات: میتوان این کلمه را در جملات به کار برد، اما باید به لحن و کاربرد آن توجه کرد. استفاده از این کلمه ممکن است توهینآمیز تلقی شود، بنابراین در مکالمات غیررسمی یا زمانی که قصد عدم ادب یا احترام را نداریم، باید احتیاط کرد. توجه به بافت جملات: در هر بافتی زبانی خاصی حاکم است. بسته به موقعیت و مخاطب، ممکن است بهتر باشد از واژههای دیگر استفاده کنید که کمتر توهینآمیز باشند. قواعد گرامری: "احمق" یک اسم است و میتواند به صفت یا قید تبدیل شود، مانند "احمقانه". زمانی که به عنوان صفت به کار میرود، باید با هزاران دیگر هماهنگ شود. در نهایت، استفاده از واژه "احمق" باید با احتیاط و در موقعیتهای مناسب صورت گیرد تا از توهین یا سوءتفاهم جلوگیری شود.
ابله، الاغ، بيشعور، بيهوش، خر، دنگل، ديوانهوش، رعنا، زودباور، سادهلوح، كمخرد، كمعقل، كمعقل، كندفهم، كودن، گاوريش، گول، گول، نادان، نادان، ناقصعقل، نفهم،
دانا
fool, goosey, sucker, hick, gosling, simpleton, sot, natural, nincompoop, ninny, luny, booby, bug, dolt, goosy, loggerhead, loony, mooncalf, noodle, sawney, schnook, tomfool, stupid, foolish, silly, frivolous, dopey, daffy, batty, daft, dull, gawky, cockeyed, cockscomb, dense, dotty, fatuous, inane, senseless, spooney, spoony, thickheaded, unmeaning, fat-headed, feeble-minded
مغفل، مجنون، مخبول، أبله، خدع، خادع، هرج، مزح، بدد، أحمق
aptal
idiot
narr
tonto
scemo
دلقک، خرفت، ترسو، طفل شیرخوار، الت مکنده، اب نبات مکیدنی، حیوان یا عضو یا الت مکنده، دهاتی جاهل، جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام، ساده لوح، ساده دل، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی، کودن، ادم کودن و احمق، نوعی قاز دریای شمالی، اشکال، حشره، ساس، گیر، جوجو، کله خر، خرشو، لاک پشت دریایی، نوعی اردک دریایی، انواع مرغان مگسخوار، نوعی افت پنبه، گیاهان جنس قنطوریون، خل مادرزاد، رشته فرنگی، ماکارونی، ادم نادان، بلید، لوده، گیج، مزخرف، سفیه، خنگ، کند ذهن، ابلهانه، جاهل، نابخرد، احمقانه، بی مخ، بیهوده و بیمعنی، سبک، پوچ، سبکسر، سبک رفتار، گیج شده، چوگان مانند، دیوانه، ارام، کند، راکد، گرفته، مات و سربهوا، چشم چپ، ناجور، انبوه، متراکم، چگال، غلیظ، محکم، نقطه نقطه، خل، خال خال، بی شعور، بی مغز، چرند، تهی، بی معنی، بی حس، عاری از احساسات، کم هوش، خرف، بی هوش، نامفهوم، دارای فکر ضعیف، کم عقل