درای
licenseمعنی کلمه درای
معنی واژه درای
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | جرس، جلاجل، جلجل، درا، زنگ | ||
انگلیسی | drive | ||
عربی | دفع، قاد، سوق، حرك، ساق، قاد سيارة، نقل بعربة، جرى بنشاط، تدحرج، كره، تجبر، قذف الكرة بسرعة، إندفع نحو، ناضل لبلوغ هدف، حملة، قيادة، رحلة، دينامية، حيوية، ضرب الكرة، الحيوانات المسوقة، نزهة في سيارة، هجوم عسكري، نشاطية، ضربة الكرة، طريق خاصة، ساعة الزروة، دفع الأخشاب، غرائز جنسية، وسيلة الادارة، يقود | ||
ترکی | kuru | ||
فرانسوی | sec | ||
آلمانی | trocken | ||
اسپانیایی | seco | ||
ایتالیایی | asciutto | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "درای" بهعنوان یکی از واژههای فارسی به معنی "دارای" یا "مالیک به" استفاده میشود، اما واژه "درای" به تنهایی در زبان فارسی لازم است که در ساختارهای مختلف نگارشی مورد توجه قرار گیرد. در ادامه به برخی از قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
بهطور کلی، استفاده از "درای" به دقت و با توجه به مخاطب و زمینهی متنی که در آن استفاده میشود بستگی دارد. | ||
واژه | درای | ||
معادل ابجد | 215 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | darāy | ||
ترکیب | (بن مضارعِ دراییدن) [قدیمی] | ||
مختصات | (دَ) (اِ.) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی درای | ||
پخش صوت |
امر بر گفتن، يعني بگو کلمه "درای" بهعنوان یکی از واژههای فارسی به معنی "دارای" یا "مالیک به" استفاده میشود، اما واژه "درای" به تنهایی در زبان فارسی لازم است که در ساختارهای مختلف نگارشی مورد توجه قرار گیرد. در ادامه به برخی از قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم: نحوهی استفاده: کلمه "درای" معمولاً به عنوان صفت یا فعل در جملات به کار میرود. برای مثال: "او درای تجربهی زیادی است." ضبط و نگارش: در نوشتار رسمی و ادبی، بهتر است از نگارش صحیح و استاندارد "دارای" استفاده شود، مگر در موارد خاصی که به سبک یا بیان خاصی نیاز است. جایگزینی: در برخی از متون، بهجای "درای" میتوان از "دارای" استفاده کرد. تناسب با ساختار جمله: هنگام استفاده از "درای"، باید به تناسب آن با سایر اجزای جمله توجه کرد تا جمله از نظر معنایی و دستوری صحیح باشد. بهطور کلی، استفاده از "درای" به دقت و با توجه به مخاطب و زمینهی متنی که در آن استفاده میشود بستگی دارد.
مخفف دراينده ، گوينده
جرس، جلاجل، جلجل، درا، زنگ
drive
دفع، قاد، سوق، حرك، ساق، قاد سيارة، نقل بعربة، جرى بنشاط، تدحرج، كره، تجبر، قذف الكرة بسرعة، إندفع نحو، ناضل لبلوغ هدف، حملة، قيادة، رحلة، دينامية، حيوية، ضرب الكرة، الحيوانات المسوقة، نزهة في سيارة، هجوم عسكري، نشاطية، ضربة الكرة، طريق خاصة، ساعة الزروة، دفع الأخشاب، غرائز جنسية، وسيلة الادارة، يقود
kuru
sec
trocken
seco
asciutto