دماغه
licenseمعنی کلمه دماغه
معنی واژه دماغه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | nose, promontory, headland, head, cape, ness | ||
عربی | أنف، حاسة الشم، جاسوس، خطم، حاسة الشم الكلب، مقدمة السيارة، مقدم المركب أو الطائرة، الجزء الناتئ من أى شئ، إكتشف بالشم، تحشر، حشر أنفه، شم، تصيد، اكتشف، سبق بشق النفس، تطفل، انحرف، تسلل | ||
ترکی | burun | ||
فرانسوی | le nez | ||
آلمانی | die nase | ||
اسپانیایی | la nariz | ||
ایتالیایی | il naso | ||
مرتبط | بینی، خیشوم، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، پرتگاه، دماغه بلند، بر امدگی، سر، رئيس، راس، رهبر، کله، شنل، برجستگی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "دماغه" در زبان فارسی به معنای انتهای یک شبهجزیره یا بخشی از زمین که به دریا یا دریاچهای وارد میشود، به کار میرود. در نوشتن و استفاده از این کلمه، چند نکته نگارشی و قواعد زبان فارسی وجود دارد که میتوان به آنها اشاره کرد:
با رعایت این نکات میتوان از کلمه "دماغه" به درستی در نوشتار و گفتار استفاده کرد. | ||
واژه | دماغه | ||
معادل ابجد | 1050 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | damāqe | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [مجاز] | ||
مختصات | (دَ غِ) (اِ.) | ||
آواشناسی | damAqe | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی دماغه | ||
پخش صوت |
نوکي پيش آمده از کوه کلمه "دماغه" در زبان فارسی به معنای انتهای یک شبهجزیره یا بخشی از زمین که به دریا یا دریاچهای وارد میشود، به کار میرود. در نوشتن و استفاده از این کلمه، چند نکته نگارشی و قواعد زبان فارسی وجود دارد که میتوان به آنها اشاره کرد: نوشتار صحیح: کلمه "دماغه" به همین شکل نوشته میشود و نباید به اشتباه به صورتهای دیگر نوشته شود. تلفظ: این کلمه به صورت "damāghe" تلفظ میشود. توجه به تلفظ صحیح در مکالمات و نوشتار بسیار مهم است. مفرد و جمع: "دماغه" به صورت مفرد است و برای جمع آن در زبان فارسی معمولاً از "دماغهها" استفاده میشود. کاربرد: این کلمه معمولاً در متون جغرافیایی و به ویژه در توصیف نواحی ساحلی و جغرافیایی به کار میرود. در متون علمی و ادبی نیز ممکن است مورد استفاده قرار گیرد. با رعایت این نکات میتوان از کلمه "دماغه" به درستی در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
nose, promontory, headland, head, cape, ness
أنف، حاسة الشم، جاسوس، خطم، حاسة الشم الكلب، مقدمة السيارة، مقدم المركب أو الطائرة، الجزء الناتئ من أى شئ، إكتشف بالشم، تحشر، حشر أنفه، شم، تصيد، اكتشف، سبق بشق النفس، تطفل، انحرف، تسلل
burun
le nez
die nase
la nariz
il naso
بینی، خیشوم، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، پرتگاه، دماغه بلند، بر امدگی، سر، رئيس، راس، رهبر، کله، شنل، برجستگی