دون
licenseمعنی کلمه دون
معنی واژه دون
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- جلب، پست، حقير، خسيس، دني، ذليل، رذل، سفله، فرومايه، وضيع 2- بدون، سوا، غير 3- پايين، تحت | ||
متضاد | 1- شريف، 2- با، 3- بالا، فوق | ||
انگلیسی | vile, poor, lowly, servile, shabby, small, ribald, sordid, scullion, don | ||
عربی | حقير، تافه، خسيس، دنيء، منحط، صعلوك، جدير بالازدراء، قذر، وضيع | ||
ترکی | giymek | ||
فرانسوی | enfiler | ||
آلمانی | don | ||
اسپانیایی | don | ||
ایتالیایی | assistente | ||
مرتبط | بد اخلاق، زننده، فرومایه، فاسد، فقیر، ناچیز، غریب، مستمند، معدود، بی ادب، عاری از خیال، افتاده، صغیر، چاپلوس، شایسته نوکران، نخ نما، ژنده، کوچک، کم، خرد، ریز، جزئی، هرزه، بد دهن، بدزبان، ناپسند، کثیف، چرک، پادو، شاگرد اشپز | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "دون" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد. در ادامه به بررسی قاعدههای نگارشی و نحوی مربوط به این کلمه میپردازیم:
در استفاده از کلمه "دون"، باید به زمینه و مفهوم مورد نظر توجه کافی داشت تا از ابهام جلوگیری شود. اگر سوال خاصی در مورد استفاده یا معنی این کلمه دارید، بفرمایید! | ||
واژه | دون | ||
معادل ابجد | 60 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | dun | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (ق .) | ||
آواشناسی | dun | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی دون | ||
پخش صوت |
خسيس، ضعيف و سست گرديدن کلمه "دون" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد. در ادامه به بررسی قاعدههای نگارشی و نحوی مربوط به این کلمه میپردازیم: معانی و کاربردها: نحوه نوشتن: حرکتدهی و علامتگذاری: جملات مثال: در استفاده از کلمه "دون"، باید به زمینه و مفهوم مورد نظر توجه کافی داشت تا از ابهام جلوگیری شود. اگر سوال خاصی در مورد استفاده یا معنی این کلمه دارید، بفرمایید!
1- جلب، پست، حقير، خسيس، دني، ذليل، رذل، سفله، فرومايه، وضيع
2- بدون، سوا، غير
3- پايين، تحت
1- شريف،
2- با،
3- بالا، فوق
vile, poor, lowly, servile, shabby, small, ribald, sordid, scullion, don
حقير، تافه، خسيس، دنيء، منحط، صعلوك، جدير بالازدراء، قذر، وضيع
giymek
enfiler
don
don
assistente
بد اخلاق، زننده، فرومایه، فاسد، فقیر، ناچیز، غریب، مستمند، معدود، بی ادب، عاری از خیال، افتاده، صغیر، چاپلوس، شایسته نوکران، نخ نما، ژنده، کوچک، کم، خرد، ریز، جزئی، هرزه، بد دهن، بدزبان، ناپسند، کثیف، چرک، پادو، شاگرد اشپز