دیم
licenseمعنی کلمه دیم
معنی واژه دیم
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | give, grant, admit, impute, render, concede, mete, pay, afford, endue, hand, indue, come through, rainfed | ||
عربی | منح، أعطى، دفع، وهب، خصص، كشف نفسه، يعطي | ||
ترکی | yağmurla beslenen | ||
فرانسوی | culture pluviale | ||
آلمانی | regengefüttert | ||
اسپانیایی | secano | ||
ایتالیایی | alimentato dalle piogge | ||
مرتبط | دادن، بخشیدن، ارائه دادن، رساندن، شرح دادن، اعطا کردن، عطاء کردن، تصدیق کردن، مسلم گرفتن، پذیرفتن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، راضی شدن، نسبت دادن، متهم کردن، بستن، اسناد کردن، تحویل دادن، تسلیم داشتن، ترجمه کردن، در اوردن، واگذار کردن، پیمودن، سهم دادن، اندازه گرفتن، پرداختن، پرداخت کردن، تلافی کردن، پول دادن، کارسازی داشتن، حاصل کردن، تهیه کردن، موجب شدن، از عهده برامدن، استطاعت داشتن، بخشیدن به، پوشیدن، وادار کردن، پوشاندن، اراستن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن، وقوع یافتن، دی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "دیم" در زبان فارسی به عنوان یک واژه مستقل دو معنا دارد:
از نظر نگارشی، این کلمه باید به صورت "دیم" نوشته شود و از لحاظ املایی و قواعد فارسی دیگر نیازی به تغییر ندارد. همچنین، توجه به نکات زیر در استفاده از "دیم" و سایر کلمات فارسی مهم است:
اگر سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم. | ||
واژه | دیم | ||
معادل ابجد | 54 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | deym | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (صفت) ‹دیمه، دیمی› (کشاورزی) | ||
مختصات | (دِ) [ ع . دیمة ] (ص .) | ||
آواشناسی | deym | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی دیم | ||
پخش صوت |
رخسار ، صورت، چهره کلمه "دیم" در زبان فارسی به عنوان یک واژه مستقل دو معنا دارد: به عنوان صفت: "دیم" به معنای «غیر آبیاری» یا «نباتاتی که در باران طبیعی رشد میکنند» استفاده میشود. مثلاً در کشاورزی به زراعت دیمی اشاره دارد که وابسته به بارش باران است و آبیاری مصنوعی ندارد. از نظر نگارشی، این کلمه باید به صورت "دیم" نوشته شود و از لحاظ املایی و قواعد فارسی دیگر نیازی به تغییر ندارد. همچنین، توجه به نکات زیر در استفاده از "دیم" و سایر کلمات فارسی مهم است: نحو و دستور زبان: مطمئن شوید که "دیم" در جایگاه مناسب خود در جمله استفاده شود. مثلاً: "کشاورزی دیمی برای مناطق خشک مناسب است." اگر سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم.
زراعتي که از آب باران خورد
باران پيوسته
give, grant, admit, impute, render, concede, mete, pay, afford, endue, hand, indue, come through, rainfed
منح، أعطى، دفع، وهب، خصص، كشف نفسه، يعطي
yağmurla beslenen
culture pluviale
regengefüttert
secano
alimentato dalle piogge
دادن، بخشیدن، ارائه دادن، رساندن، شرح دادن، اعطا کردن، عطاء کردن، تصدیق کردن، مسلم گرفتن، پذیرفتن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، راضی شدن، نسبت دادن، متهم کردن، بستن، اسناد کردن، تحویل دادن، تسلیم داشتن، ترجمه کردن، در اوردن، واگذار کردن، پیمودن، سهم دادن، اندازه گرفتن، پرداختن، پرداخت کردن، تلافی کردن، پول دادن، کارسازی داشتن، حاصل کردن، تهیه کردن، موجب شدن، از عهده برامدن، استطاعت داشتن، بخشیدن به، پوشیدن، وادار کردن، پوشاندن، اراستن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن، وقوع یافتن، دی