جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
give|grant , admit , impute , render , concede , mete , pay , afford , endue , hand , indue , come through , rainfed
ترکی
yağmurla beslenen
فرانسوی
culture pluviale
آلمانی
regengefüttert
اسپانیایی
secano
ایتالیایی
alimentato dalle piogge
عربی
منح|أعطى , دفع , وهب , خصص , كشف نفسه , يعطي
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "دیم" در زبان فارسی به عنوان یک واژه مستقل دو معنا دارد:
به عنوان صفت: "دیم" به معنای «غیر آبیاری» یا «نباتاتی که در باران طبیعی رشد میکنند» استفاده میشود. مثلاً در کشاورزی به زراعت دیمی اشاره دارد که وابسته به بارش باران است و آبیاری مصنوعی ندارد.
به عنوان فعل: در بعضی از ازله، "دیم" ممکن است به عنوان یکی از اشکال فعل "دمیدن" یا "دیمیدن" به کار رود.
از نظر نگارشی، این کلمه باید به صورت "دیم" نوشته شود و از لحاظ املایی و قواعد فارسی دیگر نیازی به تغییر ندارد.
همچنین، توجه به نکات زیر در استفاده از "دیم" و سایر کلمات فارسی مهم است:
نحو و دستور زبان: مطمئن شوید که "دیم" در جایگاه مناسب خود در جمله استفاده شود. مثلاً: "کشاورزی دیمی برای مناطق خشک مناسب است."
پیوستگی و انسجام: وقتی کلمه "دیم" را در جملهای به کار میبرید، اهمیت دارد که معنا و مفهوم کلی جمله حفظ شود و خواننده به راحتی مفهوم را درک کند.
اگر سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "دیم" در جمله آورده شده است:
باران دیم به آرامی بر روی زمین میبارید و همه جا را خیس کرد.
در فصل بهار، بارشهای دیم به کمک کشاورزان آمد و محصولاتی با کیفیت بالا به بار آورد.
این نوع بارش، دیم نامیده میشود زیرا بهصورت مداوم و یکنواخت رخ میدهد.
گاهی اوقات، بارانهای دیم حتی در تابستان نیز به وقوع میپیوندد و هوا را خنک میکند.
اگر دوست دارید مثالهای بیشتری داشته باشید یا سوال دیگری دارید، بفرمایید!
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مرتبط: دادن، بخشیدن، ارائه دادن، رساندن، شرح دادن، اعطا کردن، عطاء کردن، تصدیق کردن، مسلم گرفتن، پذیرفتن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، راضی شدن، نسبت دادن، متهم کردن، بستن، اسناد کردن، تحویل دادن، تسلیم داشتن، ترجمه کردن، در اوردن، واگذار کردن، پیمودن، سهم دادن، اندازه گرفتن، پرداختن، پرداخت کردن، تلافی کردن، پول دادن، کارسازی داشتن، حاصل کردن، تهیه کردن، موجب شدن، از عهده برامدن، استطاعت داشتن، بخشیدن به، پوشیدن، وادار کردن، پوشاندن، اراستن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن، وقوع یافتن، دی