زند
licenseمعنی کلمه زند
معنی واژه زند
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | touch, hit, beat, slap, strike, imprint, knock, cut, shoot, mallet, play, pound, poke, ding, tie, stroke, pummel, bop, clout, pulsate, smite, inject, whack, amputate, attain, bruise, bunt, chap, clobber, cut off, drub, fly, frap, get, haze, lam, lop, nail, pop, put on, slat, snip, sound, throb, thwack, belt, spray, zand | ||
عربی | لمس، اتصال، مس، أثر، صلة، مسحة، هيئة، ضربة خفيفة، طابع، ضربة في الرياضة، لمسة، هذب، جس، حرك المشاعر، أثر في، أصاب الهدف، وصل، توقف، دخل في علاقة، مس مسا خفيفا، وضع المسات الأخيرة، استلف، ضرب ضربا خفيفا، تعلق، أثار الشفقة، إرتبط بعلاقة مع، تعرض للموضوع، يلمس | ||
ترکی | vurmak | ||
فرانسوی | frapper | ||
آلمانی | schlag | ||
اسپانیایی | golpear | ||
ایتالیایی | colpo | ||
مرتبط | زدن، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، رسیدن به، متاثر کردن، خوردن، خوردن به، اصابت کردن، به هدف زدن، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، چوب زدن، شلاق زدن، با کف دست زدن، تپانچه زدن، ضربه زدن، اعتصاب کردن، خطور کردن، ضرب زدن، نشاندن، مهر زدن، منقوش کردن، گذاردن، بد گویی کردن از، بهم خوردن، ضربات متوالی و تند زدن، بریدن، برش دادن، قطع کردن، کم کردن، پاره کردن، رها کردن، پرتاب کردن، جوانه زدن، درکردن، گلوله زدن، چکش زدن، بازی کردن، نواختن، تفریح کردن، الت موسیقی نواختن، رل بازی کردن، ساییدن، ارد کردن، بصورت گرد در اوردن، با مشت زدن، بهم زدن، هل دادن، سیخ زدن، سقلمهزدن، کنجکاوی کردن، با چکش زدن، با شدت زدن، گره زدن، تساوی بستن، نوازش کردن، سرکش گذاردن، له کردن، دمیدن، برخورد کردن، تصادم کردن، وصله کردن، تکان دادن، جهند کردن، بضربان افتادن، شکست دادن، شکستن، کشتن، ذلیل کردن، تزریق کردن، اماله کردن، سوزن زدن، ضربت سخت زدن، صدای کتک زدن، محکم زدن، تسهیم کردن، جدا کردن، قطع اندام کردن، رسیدن، دست یافتن، نائل شدن، بدست اوردن، تمام کردن، کبود شدن، کبود کردن، کوفته شدن، الک کردن، توپ زدن، انتخاب کردن، شکاف دادن، ترکاندن، خشکی زدن، محروم کردن، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، افراشتن، پراندن، بهوا فرستادن، سفت بستن، سفت کشیدن، محکم بستن، فراهم کردن، کسب کردن، تهیه کردن، سرزنش کردن، گرفته بودن، بستوه اوردن، فرار کردن، هرس کردن، با تنبلی حرکت کردن، سرشاخه زدن، چیدن، شلنگ برداشتن، میخ سرپهن زدن، میخ زدن، با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن، بدام انداختن، ترکیدن، بی مقدمه اوردن، بی مقدمه فشار اوردن، پوشیدن، انجام دادن، تحمیل کردن، وانمود شدن، صرف کردن، پرتاب شدن، قیچی کردن، پشم چیدن، بسرعت قاپیدن، کش رفتن، صدا کردن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، لرزیدن، تپش داشتن، پر کردن، با چوب پهن کتک زدن، بستن، محاصره ردن، با شدت حرکت یا عمل کردن، پاشیدن، افشاندن، سمپاشی کردن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "زند" در زبان فارسی میتواند به دو صورت به کار رود:
قواعد نگارشی و استفاده:
اگر سؤال خاصی درباره کاربرد این کلمه یا قاعده نگارشی خاص دارید، میتوانید بپرسید! | ||
واژه | زند | ||
معادل ابجد | 61 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | zand | ||
نقش دستوری | اسم فامیل | ||
ترکیب | (صفت) [قدیمی] | ||
مختصات | (زَ) (اِ.) | ||
آواشناسی | zand | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی زند | ||
پخش صوت |
بمعني جان که روح حيواني است و از اين جهت است که کلمه "زند" در زبان فارسی میتواند به دو صورت به کار رود: به عنوان یک فعل: در این حالت به معنی "زندگی کردن" یا "زیستن" است و معمولاً در جملات مورد استفاده قرار میگیرد. برای مثال: "او در این شهر زندگی میکند." بکارگیری صحیح: توجه کنید که کلمه "زند" در جملات باید به شکل صحیح و در بافت مناسب استفاده شود. مثلاً در جملات خبری از فعل "زند" به درستی استفاده کنید. رویه نگارش: در نوشتار رسمی، به نگارش درست کلمات و جملات دقت کنید. مثلاً در جملات ادبی و رسمی، کلمات باید با رعایت قواعد دستوری و نگارشی نوشته شوند. تنوع دیکته: توجه داشته باشید که "زند" میتواند به اشکال مختلفی (مانند "زندگی" و "زنده") به کار رود و باید به تناسب بافت و موضوع، از آن استفاده کرد. اگر سؤال خاصی درباره کاربرد این کلمه یا قاعده نگارشی خاص دارید، میتوانید بپرسید!
ذي حيات را زنده خوانند
touch, hit, beat, slap, strike, imprint, knock, cut, shoot, mallet, play, pound, poke, ding, tie, stroke, pummel, bop, clout, pulsate, smite, inject, whack, amputate, attain, bruise, bunt, chap, clobber, cut off, drub, fly, frap, get, haze, lam, lop, nail, pop, put on, slat, snip, sound, throb, thwack, belt, spray, zand
لمس، اتصال، مس، أثر، صلة، مسحة، هيئة، ضربة خفيفة، طابع، ضربة في الرياضة، لمسة، هذب، جس، حرك المشاعر، أثر في، أصاب الهدف، وصل، توقف، دخل في علاقة، مس مسا خفيفا، وضع المسات الأخيرة، استلف، ضرب ضربا خفيفا، تعلق، أثار الشفقة، إرتبط بعلاقة مع، تعرض للموضوع، يلمس
vurmak
frapper
schlag
golpear
colpo
زدن، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، رسیدن به، متاثر کردن، خوردن، خوردن به، اصابت کردن، به هدف زدن، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، چوب زدن، شلاق زدن، با کف دست زدن، تپانچه زدن، ضربه زدن، اعتصاب کردن، خطور کردن، ضرب زدن، نشاندن، مهر زدن، منقوش کردن، گذاردن، بد گویی کردن از، بهم خوردن، ضربات متوالی و تند زدن، بریدن، برش دادن، قطع کردن، کم کردن، پاره کردن، رها کردن، پرتاب کردن، جوانه زدن، درکردن، گلوله زدن، چکش زدن، بازی کردن، نواختن، تفریح کردن، الت موسیقی نواختن، رل بازی کردن، ساییدن، ارد کردن، بصورت گرد در اوردن، با مشت زدن، بهم زدن، هل دادن، سیخ زدن، سقلمهزدن، کنجکاوی کردن، با چکش زدن، با شدت زدن، گره زدن، تساوی بستن، نوازش کردن، سرکش گذاردن، له کردن، دمیدن، برخورد کردن، تصادم کردن، وصله کردن، تکان دادن، جهند کردن، بضربان افتادن، شکست دادن، شکستن، کشتن، ذلیل کردن، تزریق کردن، اماله کردن، سوزن زدن، ضربت سخت زدن، صدای کتک زدن، محکم زدن، تسهیم کردن، جدا کردن، قطع اندام کردن، رسیدن، دست یافتن، نائل شدن، بدست اوردن، تمام کردن، کبود شدن، کبود کردن، کوفته شدن، الک کردن، توپ زدن، انتخاب کردن، شکاف دادن، ترکاندن، خشکی زدن، محروم کردن، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، افراشتن، پراندن، بهوا فرستادن، سفت بستن، سفت کشیدن، محکم بستن، فراهم کردن، کسب کردن، تهیه کردن، سرزنش کردن، گرفته بودن، بستوه اوردن، فرار کردن، هرس کردن، با تنبلی حرکت کردن، سرشاخه زدن، چیدن، شلنگ برداشتن، میخ سرپهن زدن، میخ زدن، با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن، بدام انداختن، ترکیدن، بی مقدمه اوردن، بی مقدمه فشار اوردن، پوشیدن، انجام دادن، تحمیل کردن، وانمود شدن، صرف کردن، پرتاب شدن، قیچی کردن، پشم چیدن، بسرعت قاپیدن، کش رفتن، صدا کردن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، لرزیدن، تپش داشتن، پر کردن، با چوب پهن کتک زدن، بستن، محاصره ردن، با شدت حرکت یا عمل کردن، پاشیدن، افشاندن، سمپاشی کردن
قواعد نگارشی و استفاده: