زندگی
licenseمعنی کلمه زندگی
معنی واژه زندگی
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | تعيش، حيات، زندگاني، زيست، هستي | ||
انگلیسی | life, living, existence, habitance, habitancy, vivification, vita | ||
عربی | حياة، معيشة، روح، سيرة، حيوية، أبد، كائن حي، رزق، نابض بالحياة، متعلق بالتأمين على الحياة، مستعمل نموذجا حيا | ||
ترکی | hayat | ||
فرانسوی | vie | ||
آلمانی | leben | ||
اسپانیایی | vida | ||
ایتالیایی | vita | ||
مرتبط | عمر، حیات، جان، دوام، زیست، معیشت، وسیله گذران، وجود، هستی، موجودیت، بایش، جمعیت، سکنه، سکونت، سکنی، حیات بخشی، احیا، تاریخچه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "زندگی" در زبان فارسی به معنای حالت یا فرآیند حیات است. این واژه میتواند در جملات مختلف به کار برود و قواعد خاصی برای استفاده صحیح از آن وجود دارد. در ادامه به برخی از نکات نگارشی و دستوری مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
با رعایت این نکات، میتوان به درستی از کلمه "زندگی" در نوشتار و گفتار استفاده کرد. | ||
واژه | زندگی | ||
معادل ابجد | 91 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
نقش دستوری | اسم | ||
مختصات | ( ~.) [ په . ] (حامص .) | ||
آواشناسی | zendegi | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی زندگی | ||
پخش صوت |
زندگاني يا زندگي نهاني حيات خفي . کلمه "زندگی" در زبان فارسی به معنای حالت یا فرآیند حیات است. این واژه میتواند در جملات مختلف به کار برود و قواعد خاصی برای استفاده صحیح از آن وجود دارد. در ادامه به برخی از نکات نگارشی و دستوری مرتبط با این کلمه اشاره میشود: نوع کلمه: "زندگی" اسم است و معمولاً به عنوان فاعل، مفعول یا خارج از آن به کار میرود. مفرد و جمع: "زندگی" در شکل مفرد استفاده میشود، و جمع آن "زندگیها" است که به استفاده از آن در جملات تأکید میکند. حالت نکره و معرفه: استفاده در عبارات و اصطلاحات: قیدهایی که به زندگی نسبت داده میشوند: جملات شرطی: میتوان از "زندگی" در جملات شرطی نیز استفاده کرد: «اگر در زندگی تلاش کنی، به موفقیت میرسی.» با رعایت این نکات، میتوان به درستی از کلمه "زندگی" در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
تعيش، حيات، زندگاني، زيست، هستي
life, living, existence, habitance, habitancy, vivification, vita
حياة، معيشة، روح، سيرة، حيوية، أبد، كائن حي، رزق، نابض بالحياة، متعلق بالتأمين على الحياة، مستعمل نموذجا حيا
hayat
vie
leben
vida
vita
عمر، حیات، جان، دوام، زیست، معیشت، وسیله گذران، وجود، هستی، موجودیت، بایش، جمعیت، سکنه، سکونت، سکنی، حیات بخشی، احیا، تاریخچه