عابر
licenseمعنی کلمه عابر
معنی واژه عابر
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | راهگذر، رونده، رهگذر | ||
انگلیسی | passer-by, passer, traveler, passage, viator, wayfarer, traveller, pedestrian | ||
عربی | عابر سبيل، المار، المارة | ||
ترکی | yoldan geçen | ||
فرانسوی | passant | ||
آلمانی | passant | ||
اسپانیایی | transeúnte | ||
ایتالیایی | passante | ||
مرتبط | رهرو، گذرنده، مسافر، سیاح، رهنورد، سیار، پی سپار رهنورد، پاساژ، عبور، تصویب، گذر، گذرگاه، سالک، مسافر پیاده | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "عابر" در زبان فارسی به معنای person who crosses یا pedestrian است و میتواند در جملات و متنهای مختلف استفاده شود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی، به نکات زیر توجه کنید:
با رعایت این نکات، میتوانید کلمه "عابر" را به درستی و به طور مؤثر در متنهای فارسی به کار ببرید. | ||
واژه | عابر | ||
معادل ابجد | 273 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'āber | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی] | ||
مختصات | (بِ) [ ع . ] (اِفا.) | ||
آواشناسی | 'Aber | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی عابر | ||
پخش صوت |
عبور کننده و راه گذرنده ، مسافر، راه گذر کلمه "عابر" در زبان فارسی به معنای person who crosses یا pedestrian است و میتواند در جملات و متنهای مختلف استفاده شود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی، به نکات زیر توجه کنید: نمودار واژه: "عابر" یک اسم است و میتوان آن را به صورت مفرد و جمع به کار برد. جمع آن "عابران" است. استفاده صحیح: این کلمه معمولاً در جملاتی که با مسأله تردد یا عبور افراد در خیابان یا مکانهای عمومی مرتبط است، به کار میرود. به عنوان مثال: تطابق با فاعل و فعل: در جملات، باید به تطابق فاعل و فعل توجه کرد: نکات نگارشی: اگر "عابر" در ابتدای جمله قرار گیرد، باید با حرف بزرگ شروع شود. همچنین در متنهای رسمی و نگارشی، باید به فاصله بین کلمات و نقطهگذاری توجه کنید. با رعایت این نکات، میتوانید کلمه "عابر" را به درستی و به طور مؤثر در متنهای فارسی به کار ببرید.
راهگذر، رونده، رهگذر
passer-by, passer, traveler, passage, viator, wayfarer, traveller, pedestrian
عابر سبيل، المار، المارة
yoldan geçen
passant
passant
transeúnte
passante
رهرو، گذرنده، مسافر، سیاح، رهنورد، سیار، پی سپار رهنورد، پاساژ، عبور، تصویب، گذر، گذرگاه، سالک، مسافر پیاده