عامل
licenseمعنی کلمه عامل
معنی واژه عامل
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- آژانس 2- پيشكار، كارپرداز، كارگزار، نماينده 3- مامور، مزدور 4- بااثر، ثمربخش، موثر 5- صانع، فاعل، كننده | ||
انگلیسی | factor, agent, operator, operative, doer, procurator, operant, assignee, propellant, propellent, spy, acting | ||
عربی | عامل، المورثة، جينة، عامل حماية من الشمس، وسيط تجاري، وكيل تجاري، حلل إلى عوامل | ||
ترکی | faktör | ||
فرانسوی | facteur | ||
آلمانی | faktor | ||
اسپانیایی | factor | ||
ایتالیایی | fattore | ||
مرتبط | فاکتور، ضریب، عامل مشترک، حق العمل کار، نماینده، وکیل، گماشته، پیشکار، اپراتور، گرداننده، متصدی، عمل کننده، ماشین کار، کارگر، کننده، نایب، ناظر هزینه، فعالیت کننده، نیروی محرکه، انگیزه، جاسوس، فعال، جدی، کفالت کننده، کنشی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) در زبان فارسی، واژه "عامل" به معنای شخص یا چیزی است که موجب وقوع یک رویداد یا عمل خاص میشود. این واژه هم به لحاظ معنی و هم به لحاظ نگارشی دارای برخی نکات قابل توجه است. در ادامه، به برخی از این نکات میپردازیم: 1. تعریف واژه:
2. کاربرد در جملات:
3. نگارش:
4. معادلها:
5. نکات نگارشی:
6. مثال:
جمعبندی:"عامل" واژهای است که به وضوح در زبان فارسی کاربرد دارد و در متون علمی و روزمره به وفور مورد استفاده قرار میگیرد. رعایت نکات زبانی و نگارشی در استفاده از این واژه میتواند به وضوح و تاثیرگذاری بیشتر متن کمک کند. | ||
واژه | عامل | ||
معادل ابجد | 141 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'āmel | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی، جمع: عُمّال و عَمَله] | ||
مختصات | (مِ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | 'Amel | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی عامل | ||
پخش صوت |
کارکن، صنعتگر، کسي که با دست کار کند، در زبان فارسی، واژه "عامل" به معنای شخص یا چیزی است که موجب وقوع یک رویداد یا عمل خاص میشود. این واژه هم به لحاظ معنی و هم به لحاظ نگارشی دارای برخی نکات قابل توجه است. در ادامه، به برخی از این نکات میپردازیم: "عامل" واژهای است که به وضوح در زبان فارسی کاربرد دارد و در متون علمی و روزمره به وفور مورد استفاده قرار میگیرد. رعایت نکات زبانی و نگارشی در استفاده از این واژه میتواند به وضوح و تاثیرگذاری بیشتر متن کمک کند.
بمعني والي و حاکم هم گفته شده
1- آژانس
2- پيشكار، كارپرداز، كارگزار، نماينده
3- مامور، مزدور
4- بااثر، ثمربخش، موثر
5- صانع، فاعل، كننده
factor, agent, operator, operative, doer, procurator, operant, assignee, propellant, propellent, spy, acting
عامل، المورثة، جينة، عامل حماية من الشمس، وسيط تجاري، وكيل تجاري، حلل إلى عوامل
faktör
facteur
faktor
factor
fattore
فاکتور، ضریب، عامل مشترک، حق العمل کار، نماینده، وکیل، گماشته، پیشکار، اپراتور، گرداننده، متصدی، عمل کننده، ماشین کار، کارگر، کننده، نایب، ناظر هزینه، فعالیت کننده، نیروی محرکه، انگیزه، جاسوس، فعال، جدی، کفالت کننده، کنشی1. تعریف واژه:
2. کاربرد در جملات:
3. نگارش:
4. معادلها:
5. نکات نگارشی:
6. مثال:
جمعبندی: