فرض
licenseمعنی کلمه فرض
معنی واژه فرض
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- ضروري، لازم، مهم 2- انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خيال، فكر، گمان، وهم 3- تخمين، حدس 4- سنت، واجب | ||
انگلیسی | assumption, hypothesis, presumption, supposition, obligation, guess, duty, liability, supposal, must, essential, unconditional | ||
عربی | افتراض، ادعاء، غطرسة، تولي المنصب، ظهور | ||
ترکی | varsayım | ||
فرانسوی | hypothèse | ||
آلمانی | annahme | ||
اسپانیایی | suposición | ||
ایتالیایی | assunzione | ||
مرتبط | انگاشت، اتخاذ، قصد، فرضیه، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت، استنباط، احتمال، گستاخی، جسارت، انگاشتی، تعهد، وظیفه، التزام، تکلیف، ذمه، تخمین، خیال، ظن، خدمت، کار، عهده، بدهی، مسئوليت، بدهکاری، استعداد، دین، ضروری، اساسی، اصلی، ذاتی، بدون قید و شرط، مطلق، غیر مشروط، غیر شرطی، بلا شرط | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "فرض" در زبان فارسی به معنای انجام یک پیشفرض یا تصور است و در متون مختلف به کار میرود. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و نکاتی درباره استفاده از این کلمه اشاره میکنم:
با رعایت این نکات، میتوان از کلمه "فرض" به درستی در نوشتهها و گفتوگوها استفاده کرد. اگر سوال خاصی درباره قواعد نگارشی یا استفاده از این کلمه دارید، خوشحال میشوم که بیشتر کمک کنم. | ||
واژه | فرض | ||
معادل ابجد | 1080 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | farz | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی، جمع: فروض و فِراض] | ||
مختصات | (فَ رْ) [ ع . ] | ||
آواشناسی | farz | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی فرض | ||
پخش صوت |
گمان و انکار، کلمه "فرض" در زبان فارسی به معنای انجام یک پیشفرض یا تصور است و در متون مختلف به کار میرود. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و نکاتی درباره استفاده از این کلمه اشاره میکنم: نقطهگذاری: کلمه "فرض" معمولا در جملات به عنوان یک قید یا اسم استفاده میشود. باید توجه کرد که اگر در انتهای جمله باشد، نیاز به نقطهگذاری مناسب هست. تلفظ: کلمه "فرض" به صورت "farz" تلفظ میشود و توجه به تلفظ درست در گفتار نیز اهمیت دارد. استفاده صحیح در جملات: به طور مثال: ترکیبها: "فرض" میتواند با کلمات دیگر ترکیب شود، مثلاً: با رعایت این نکات، میتوان از کلمه "فرض" به درستی در نوشتهها و گفتوگوها استفاده کرد. اگر سوال خاصی درباره قواعد نگارشی یا استفاده از این کلمه دارید، خوشحال میشوم که بیشتر کمک کنم.
فرموده و واجب کرده خداي عز و جل بر بندگان
1- ضروري، لازم، مهم
2- انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خيال، فكر، گمان، وهم
3- تخمين، حدس
4- سنت، واجب
assumption, hypothesis, presumption, supposition, obligation, guess, duty, liability, supposal, must, essential, unconditional
افتراض، ادعاء، غطرسة، تولي المنصب، ظهور
varsayım
hypothèse
annahme
suposición
assunzione
انگاشت، اتخاذ، قصد، فرضیه، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت، استنباط، احتمال، گستاخی، جسارت، انگاشتی، تعهد، وظیفه، التزام، تکلیف، ذمه، تخمین، خیال، ظن، خدمت، کار، عهده، بدهی، مسئوليت، بدهکاری، استعداد، دین، ضروری، اساسی، اصلی، ذاتی، بدون قید و شرط، مطلق، غیر مشروط، غیر شرطی، بلا شرط