اصلی
licenseمعنی کلمه اصلی
معنی واژه اصلی
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- حقيقي، واقعي 2- اساسي، عمده، مهم، | ||
متضاد | غيرواقعي، مجازي، 1- فرعي | ||
انگلیسی | main, original, principal, basic, primary, essential, fundamental, prime, genuine, cardinal, normative, inherent, seminal, primitive, intrinsic, elementary, quintessential, arch, immanent, primordial, innate, aboriginal, germinal, ingrown, head, initial, net, organic, first-hand, elementarily | ||
عربی | رئيسي | ||
ترکی | ana | ||
فرانسوی | principal | ||
آلمانی | hauptsächlich | ||
اسپانیایی | principal | ||
ایتالیایی | principale | ||
مرتبط | عمده، مهم، نیرومند، با اهمیت، تمام، اصل، اصیل، بدیع، بکر، ابتکاری، اساسی، بنیادی، پایهای، بنیانی، تهی، اولیه، ابتدایی، مقدماتی، نخستین، ضروری، ذاتی، واجب، لاینفک، تشکیل دهنده، نخست، اول، برجسته، واقعی، خالص، حقیقی، درست، هنجاری، اصولی، قانونی، معیاری، قاعدهای، طبیعی، ملازم، چسبنده، بدوی، نطفهای، وابسته به منی، پیشین، قدیم، باطنی، ذهنی، جوهری، فریبنده، ناقلا، شیطان، ماندگار، در همهجاحاضر، دارای نفوذ کامل در سرتاسر جهان، بسیار کهن، خاستگاهی، اصل نخستین، درونی، فطری، غریزی، بومی، جنینی، تخمی، جرثومهای، بزرگ، فوقانی، بزرگتر، اولین، ویژه، خرج دررفته، الی، عضوی، سازمانی، حیوانی، مستقیم | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "اصلی" در زبان فارسی به معنای بنیادی، کلیدی یا مهم است و در جملات مختلف کاربردهای خاص خود را دارد. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش درست متون فارسی، به چند نکته توجه کنید:
در نهایت، برای نوشتن متون رسمی و علمی، رعایت قواعد نگارشی و انتخاب واژههای مناسب بسیار مهم است. | ||
واژه | اصلی | ||
معادل ابجد | 131 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
نقش دستوری | صفت | ||
آواشناسی | 'asli | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی اصلی | ||
پخش صوت |
- 1 بنيادي بنيک - 2 سرشتي کلمه "اصلی" در زبان فارسی به معنای بنیادی، کلیدی یا مهم است و در جملات مختلف کاربردهای خاص خود را دارد. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش درست متون فارسی، به چند نکته توجه کنید: نقطهگذاری: پس از استفاده از کلمه "اصلی"، اگر ادامه جمله باشد، باید جمله بهدرستی نقطهگذاری شود. برای مثال: "موضوع اصلی این تحقیق بررسی تأثیرات تغییرات اقلیمی است." ترکیب با کلمات دیگر: "اصلی" معمولاً با دیگر کلمات ترکیب میشود. به عنوان مثال: "مسئله اصلی"، "منبع اصلی"، "قانون اصلی" و غیره. جایگاه کلمه: در جملات، کلمه "اصلی" معمولاً قبل از اسم قرار میگیرد و بر اهمیت آن اسم تأکید میکند. مثلاً: "ایده اصلی پروژه". توجه به موارد معناشناسی: بسته به سیاق جملات، میتوان از معانی مختلفی برای "اصلی" استفاده کرد؛ مثلاً در علوم مختلف، "اصلی" میتواند به مفهوم پایه یا بنیانی باشد. در نهایت، برای نوشتن متون رسمی و علمی، رعایت قواعد نگارشی و انتخاب واژههای مناسب بسیار مهم است.
(صفت) منسوب به اصل . - 1 بنيادي
- 2 ذاتي مقابل عارضي وصلي .
1- حقيقي، واقعي
2- اساسي، عمده، مهم،
غيرواقعي، مجازي،
1- فرعي
main, original, principal, basic, primary, essential, fundamental, prime, genuine, cardinal, normative, inherent, seminal, primitive, intrinsic, elementary, quintessential, arch, immanent, primordial, innate, aboriginal, germinal, ingrown, head, initial, net, organic, first-hand, elementarily
رئيسي
ana
principal
hauptsächlich
principal
principale
عمده، مهم، نیرومند، با اهمیت، تمام، اصل، اصیل، بدیع، بکر، ابتکاری، اساسی، بنیادی، پایهای، بنیانی، تهی، اولیه، ابتدایی، مقدماتی، نخستین، ضروری، ذاتی، واجب، لاینفک، تشکیل دهنده، نخست، اول، برجسته، واقعی، خالص، حقیقی، درست، هنجاری، اصولی، قانونی، معیاری، قاعدهای، طبیعی، ملازم، چسبنده، بدوی، نطفهای، وابسته به منی، پیشین، قدیم، باطنی، ذهنی، جوهری، فریبنده، ناقلا، شیطان، ماندگار، در همهجاحاضر، دارای نفوذ کامل در سرتاسر جهان، بسیار کهن، خاستگاهی، اصل نخستین، درونی، فطری، غریزی، بومی، جنینی، تخمی، جرثومهای، بزرگ، فوقانی، بزرگتر، اولین، ویژه، خرج دررفته، الی، عضوی، سازمانی، حیوانی، مستقیم