اصول
licenseمعنی کلمه اصول
معنی واژه اصول
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- شرعيات، علومشرعي 2- كليات، مبادي 3- بنيادها | ||
متضاد | فروع | ||
انگلیسی | doctrine, tenet, course, rhythm, root, principles | ||
عربی | عقيدة، مذهب، تعاليم، فقه، معتقد، معقد | ||
ترکی | prensipler | ||
فرانسوی | des principes | ||
آلمانی | prinzipien | ||
اسپانیایی | principios | ||
ایتالیایی | i principi | ||
مرتبط | مکتب، تعلیم، طریقت، حکمت، گفته، انگاره، عقیده، انگاشته، مرام، متعقدات مذهبی، دوره، مسیر، جریان، روش، در طی، وزن، نواخت، اهنگ موزون، ریشه، پایه، اصل، عنصر | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "اصول" به زبان فارسی به معنای مبانی، قواعد یا قوانین اساسی است. این کلمه معمولاً بهصورت جمع استعمال میشود و در متون مختلف به کار میرود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه پرداخته میشود:
بهطور کلی، استفاده صحیح و دقت در نگارش کلمه "اصول" میتواند به وضوح بیشتر متن کمک کند. | ||
واژه | اصول | ||
معادل ابجد | 127 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | 'osul | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی] | ||
مختصات | ( اُ ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | 'osul | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی اصول | ||
پخش صوت |
اساسها،بيخ و بن ها، ج اصل کلمه "اصول" به زبان فارسی به معنای مبانی، قواعد یا قوانین اساسی است. این کلمه معمولاً بهصورت جمع استعمال میشود و در متون مختلف به کار میرود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه پرداخته میشود: جنس کلمه: "اصول" کلمهای مذکر است و بهعنوان جمع "اصل" به کار میرود. نحو: معمولاً "اصول" به عنوان فاعل یا مفعول در جمله قرار میگیرد. بهعنوان مثال: حال و ماضی: برای بیان زمانهای مختلف، معمولاً با فعلهای مناسب همراه میشود: قید و صفت: این کلمه میتواند با قیدها و صفات مختلف همراه شود تا مفهوم مشخصتری پیدا کند: ترکیبها: "اصول" میتواند در ترکیبهای مختلف بهکار رود: بهکاربردن واژههای مرتبط: در متنهای علمی و تخصصی، استفاده از واژگان مرتبط مانند "مبانی"، "قوانین" یا "قواعد" ممکن است مفید باشد. بهطور کلی، استفاده صحیح و دقت در نگارش کلمه "اصول" میتواند به وضوح بیشتر متن کمک کند.
1- شرعيات، علومشرعي
2- كليات، مبادي
3- بنيادها
فروع
doctrine, tenet, course, rhythm, root, principles
عقيدة، مذهب، تعاليم، فقه، معتقد، معقد
prensipler
des principes
prinzipien
principios
i principi
مکتب، تعلیم، طریقت، حکمت، گفته، انگاره، عقیده، انگاشته، مرام، متعقدات مذهبی، دوره، مسیر، جریان، روش، در طی، وزن، نواخت، اهنگ موزون، ریشه، پایه، اصل، عنصر