گدا
licenseمعنی کلمه گدا
معنی واژه گدا
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بي نوا، تلنگي، تهيدست، فقير، مفلس، ندار، نيازمند 2- لئيم، ممسك، نخور 3- دريوزه گر، سائل، متكدي 4- انگل | ||
انگلیسی | beggar,pauper,mendicant,beadsman,lazar | ||
عربی | شحاذ، متسول، فقير معدم، جامع تبرعات، فتي، حدث، أجل عن، المتسول | ||
ترکی | dilenci | ||
فرانسوی | mendiant | ||
آلمانی | bettler | ||
اسپانیایی | mendigo | ||
ایتالیایی | mendicante | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "گدا" در زبان فارسی به معنای فردی است که از دیگران درخواست کمک مالی یا مادی میکند. برای نوشتن صحیح و استفاده درست از این کلمه، چند نکته نگارشی و قواعد مربوط به آن را در نظر بگیرید:
این نکات میتواند به شما در استفاده صحیح و مؤثر از کلمه "گدا" کمک کند. | ||
واژه | گدا | ||
معادل ابجد | 25 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | ga(e)dā | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) ‹گدای› | ||
مختصات | (گَ یا گِ) (ص .) | ||
آواشناسی | gedA | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی گدا | ||
پخش صوت |
فقير، مسکين، درويش، محتاج کلمه "گدا" در زبان فارسی به معنای فردی است که از دیگران درخواست کمک مالی یا مادی میکند. برای نوشتن صحیح و استفاده درست از این کلمه، چند نکته نگارشی و قواعد مربوط به آن را در نظر بگیرید: نقطهگذاری: در جملات، اگر "گدا" بخشی از جمله باشد، باید به قوانین نقطهگذاری دقت کنید. به عنوان مثال: استفاده از کلمات همخانواده: برای تنوع دایره لغات، میتوانید از کلمات همخانواده "گدا" مانند "گدایی"، "گداگر" و "گدایان" نیز استفاده کنید. نوع بیان: در محتوای رسمی یا ادبی، توجه داشته باشید که استفاده از کلمه "گدا" ممکن است به نوعی بار معنایی منفی داشته باشد. به همین خاطر در برخی متنها ممکن است بهتر باشد از واژههای دیگر مانند "نیازمند" یا "کمکطلب" استفاده کنید. قواعد صرف و نحو: "گدا" به عنوان اسم، جمع آن "گدایان" است و در جملات مختلف میتواند به راحتی به کار رود. این نکات میتواند به شما در استفاده صحیح و مؤثر از کلمه "گدا" کمک کند.
1- بي نوا، تلنگي، تهيدست، فقير، مفلس، ندار، نيازمند
2- لئيم، ممسك، نخور
3- دريوزه گر، سائل، متكدي
4- انگل
beggar,pauper,mendicant,beadsman,lazar
شحاذ، متسول، فقير معدم، جامع تبرعات، فتي، حدث، أجل عن، المتسول
dilenci
mendiant
bettler
mendigo
mendicante