متحرک
licenseمعنی کلمه متحرک
معنی واژه متحرک
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | پويا، پوينده، جنبنده، حركت دار | ||
متضاد | ثابت، ساكن | ||
انگلیسی | moving, mobile, movable, ambulatory, ambulant, versatile, gradient, agile, locomotive, locomotor, nomadic, peripatetic, marked with a vowel point, travelling | ||
عربی | متحرك، مؤثر، عاطفي، محرك، مثير للمشاعر | ||
مرتبط | سیار، محرک، سایر، قابل تحرک، قابل حرکت، گردشی، گردنده، همه کاره، تطبیق پذیر، روان، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، شیب دار، مدرج، فرز، چابک، سریع، زیرک، زرنگ، حرکت دهنده، وابسته به تحرک، جنبده، نقص تحرک، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، چادر نشین، وابسته به کوچگری، وابسته به فلسفه ارسطو، راه رونده، گردش کننده | ||
واژه | متحرک | ||
معادل ابجد | 668 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | mote(a)harrek | ||
ترکیب | (صفت) [عربی: متَحرّک] | ||
مختصات | (مُ تَ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی متحرک | ||
پخش صوت |
جنبنده ، حرکت کننده
جمبشنيک اور زيک وز شنيک لانا
(بر گرفته از لان در برهان
قاطع برابر با بجنبان) نوان جنبنده
پس يقين در عقل هر داننده هست
اين که با جنبنده جنباننده هست
(مثنوي) پر جنب و جوش وزنده
(اسم) - 1 حرکت کننده جنبنده :
حاسه ء بصر سپيد و سياه را
و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را
يابد . جمع : (براي اشخاص)
متحرکين : چون ايشانرا آلت ذب ناقص
بود اندرين باب گوش متحرک داد .
- 2 (صفت) فعال با جنب و جوش .
- 3 هر حرفي که داراي حرکت باشد
و بتعبير بهتر حرفي صامت که پس از
آن حرفي مصوت باشد مقابل ساکن .
پويا، پوينده، جنبنده، حركت دار
ثابت، ساكن
moving, mobile, movable, ambulatory, ambulant, versatile, gradient, agile, locomotive, locomotor, nomadic, peripatetic, marked with a vowel point, travelling
متحرك، مؤثر، عاطفي، محرك، مثير للمشاعر
سیار، محرک، سایر، قابل تحرک، قابل حرکت، گردشی، گردنده، همه کاره، تطبیق پذیر، روان، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، شیب دار، مدرج، فرز، چابک، سریع، زیرک، زرنگ، حرکت دهنده، وابسته به تحرک، جنبده، نقص تحرک، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، چادر نشین، وابسته به کوچگری، وابسته به فلسفه ارسطو، راه رونده، گردش کننده