محدود
licenseمعنی کلمه محدود
معنی واژه محدود
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بسته، تحديدشده، متناهي، محصور 2- اندك، كم 3- قصير، كوتاه 4- تنگ | ||
متضاد | بي پايان | ||
انگلیسی | limited, finite, confined, narrow, bounded, moderate, definite, parochial, defined, determinate, terminate, limitary, straitlaced, adjacent, adjoining, straightlaced | ||
عربی | محدود، مقيد، مقصور | ||
مرتبط | منحصر، مشروط، فانی، مسندی، محدود شده، بستری، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق، کراندار، معتدل، میانه رو، متعادل، ملایم، ارام، قطعی، مسلم، روشن، صریح، معلوم، کوته نظر، بلوکی، بخشی، ناحیه ای، مشخص، معین، تعیین شده، مستقر شده، مقرر، دارای قدرت محدود، با تور محکم بسته، کرست بسته، شکمبند دار، در فشار، مجاور، همجوار، نزدیک، همسایه، دیوار بدیوار | ||
واژه | محدود | ||
معادل ابجد | 62 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | mahdud | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (مَ) [ ع . ] (اِمف .) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی محدود | ||
پخش صوت |
اندازه کرده ، متناهي، حد گذارده شده ،
آنچه براي آن حد و مرز تعيين شده باشد، محروم
1- بسته، تحديدشده، متناهي، محصور
2- اندك، كم
3- قصير، كوتاه
4- تنگ
بي پايان
limited, finite, confined, narrow, bounded, moderate, definite, parochial, defined, determinate, terminate, limitary, straitlaced, adjacent, adjoining, straightlaced
محدود، مقيد، مقصور
منحصر، مشروط، فانی، مسندی، محدود شده، بستری، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق، کراندار، معتدل، میانه رو، متعادل، ملایم، ارام، قطعی، مسلم، روشن، صریح، معلوم، کوته نظر، بلوکی، بخشی، ناحیه ای، مشخص، معین، تعیین شده، مستقر شده، مقرر، دارای قدرت محدود، با تور محکم بسته، کرست بسته، شکمبند دار، در فشار، مجاور، همجوار، نزدیک، همسایه، دیوار بدیوار