مستبد
licenseمعنی کلمه مستبد
معنی واژه مستبد
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | استبدادگرا، خودخواه، خودراي، خودسر، خودكامه، ديكتاتورماب، ديكتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق العنان، استبدادطلب، يك دنده، | ||
متضاد | دموكرات، دموكرات منش، مردم گرا | ||
انگلیسی | opinionated, tyrannical | ||
عربی | عنيد، متعنت، متشبث برأيه | ||
ترکی | zalim | ||
فرانسوی | tyrannique | ||
آلمانی | tyrannisch | ||
اسپانیایی | tiránico | ||
ایتالیایی | tirannico | ||
مرتبط | خود سر، خود رای | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) واژه "مستبد" در زبان فارسی به معنی کسی است که بهطور مطلق و بدون محدودیت بر دیگران تسلط دارد و معمولاً به جنبههای منفی و ظلمطلبانه آن اشاره دارد. در نگارش این کلمه و استفاده از آن، چند نکته مهم وجود دارد:
با رعایت این نکات میتوانید به طور مؤثر از واژه "مستبد" در نوشتار فارسی خود استفاده کنید. | ||
واژه | مستبد | ||
معادل ابجد | 506 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | mostabed[d] | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی: مستبدّ] | ||
مختصات | (مُ تَ بِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) | ||
آواشناسی | mostabedd | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مستبد | ||
پخش صوت |
خود راي، خود سر واژه "مستبد" در زبان فارسی به معنی کسی است که بهطور مطلق و بدون محدودیت بر دیگران تسلط دارد و معمولاً به جنبههای منفی و ظلمطلبانه آن اشاره دارد. در نگارش این کلمه و استفاده از آن، چند نکته مهم وجود دارد: نحوه نوشته شدن: کلمه "مستبد" به همین شکل نوشته میشود و به صورت جداگانه از دیگر کلمات استفاده میگردد. قید و فاعل: معمولاً این کلمه به عنوان صفت برای توصیف اشخاص یا حکومتی که دارای رفتارهای اقتدارگرایانه و ظلمطلبانه هستند، به کار میرود. به عنوان مثال: "او یک مستبد است" یا "حکومت مستبد". قید زمانی و مکانی: میتوان این کلمه را در ترکیب با قیدهای زمانی و مکانی به کار برد، مثل: "در زمانهای مستبدانه" یا "در کشور مستبد". بکارگیری در جملات: میتوانید این کلمه را در جملات مختلف به کار ببرید. به عنوان مثال: با رعایت این نکات میتوانید به طور مؤثر از واژه "مستبد" در نوشتار فارسی خود استفاده کنید.
استبدادگرا، خودخواه، خودراي، خودسر، خودكامه، ديكتاتورماب، ديكتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق العنان، استبدادطلب، يك دنده،
دموكرات، دموكرات منش، مردم گرا
opinionated, tyrannical
عنيد، متعنت، متشبث برأيه
zalim
tyrannique
tyrannisch
tiránico
tirannico
خود سر، خود رای