مسک
licenseمعنی کلمه مسک
معنی واژه مسک
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | mask | ||
عربی | قناع، كمامة، وجه الثعلب أو الكلب، تقنع، غطى، قنع، تنكر، إشترك في حفلة تنكرية، حجب عن العيان، اختفى، أخفى وجهه | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "مسک" به معنای عطر خوشبویی است که از غدد موهای برخی از حیوانات به دست میآید و همچنین به عنوان صفت به معنای «مطبوع» و «خوشبو» نیز کاربرد دارد. در مورد قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
به عنوان مثال: "این عطر مسک، دل را مسحور میکند." اگر سوال دیگری در مورد کلمه "مسک" یا موضوعات دیگر دارید، خوشحال میشوم کمک کنم! | ||
واژه | مسک | ||
معادل ابجد | 120 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | mesk | ||
ترکیب | (اسم) [معرب، مٲخوذ از سنسکریت] [قدیمی] | ||
مختصات | (مِ) [ معر. ] (اِ.) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مسک | ||
پخش صوت |
سنسکريت تازي گشته مشک کلمه "مسک" به معنای عطر خوشبویی است که از غدد موهای برخی از حیوانات به دست میآید و همچنین به عنوان صفت به معنای «مطبوع» و «خوشبو» نیز کاربرد دارد. در مورد قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه، میتوان به موارد زیر اشاره کرد: نحوه نوشتن: کلمه "مسک" به صورت صحیح و بدون هیچگونه تغییر هجی میشود. نقشهای دستوری: نوع جمع: این کلمه جمع ندارد و به صورت مفرد استفاده میشود، مگر اینکه در ترکیب با کلمات دیگر به کار رود. کاربردهای ادبی: در اشعار و متون ادبی و عرفانی، واژه "مسک" بهطور معمول به عنوان نماد زیبایی، عشق و دلربایی مورد استفاده قرار میگیرد. به عنوان مثال: "این عطر مسک، دل را مسحور میکند." اگر سوال دیگری در مورد کلمه "مسک" یا موضوعات دیگر دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
پوست
- 1 آبگير - 2 لاک سنگ پشت
- 3 دستبند : از پيلسته
- 4 پا برنجن : از پيلسته
زفت ژکور (بخيل)
(اسم) پوست گوسفندي که آنرا درست
کنده باشند خواه دباغت شده وخواه نشده
باشد و در آن ماست و آب کنند :
مشکي از آب کرد پنهان پر
در خريطه نگاه داشت چو در .
(هفت پيکر)
يا مشک سقا . - 1 مشکي که سقايان بر دوش
کشند و از آن آب بمردم دهند .
بس که شربت زده از کاسه ء رندان همه جا
شکم شيخ بعينه شده مشک سقا .
(گل کشتي)
- 2 (کشتي) فني است از کشتي و آن
چنانست که بدست چپ دست راست حريف را
بگيرد وبگردن خود بکشد وبدست راست
پاي راست و بگيرد وبگردن گيرد
و از سر خود او را بزمين زند . فتح او :
آنکه در پاي برداشتن پاي در ميان
پاي او کند .
mask
قناع، كمامة، وجه الثعلب أو الكلب، تقنع، غطى، قنع، تنكر، إشترك في حفلة تنكرية، حجب عن العيان، اختفى، أخفى وجهه