مغرق
licenseمعنی کلمه مغرق
معنی واژه مغرق
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | survey | ||
عربی | مسح، دراسة، فحص، استعراض، مسح الأراضي، نظرة عامة، تحقيق، زيارة تفقدية، تفقد، قام بدراسة، عاين، استطلاع | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه «مغرق» به معنای غرقشده یا در حال غرق است و در فارسی به عنوان صفت بهکار میرود. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعد مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
به طور کلی، استفاده صحیح از کلمه «مغرق» در جملات و مطابقت آن با دیگر اجزای جمله و توجه به معنا و بافت ممکن است برای انتقال مفاهیم به خواننده بسیار کمککننده باشد. | ||
واژه | مغرق | ||
معادل ابجد | 1340 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | moqarraq | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] [قدیمی] | ||
مختصات | (مُ غَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) | ||
منبع | فرهنگ فارسی هوشیار | ||
نمایش تصویر | معنی مغرق | ||
پخش صوت |
- 1 غوته خورده - 2 گوهر نشان - 3 نکرده کلمه «مغرق» به معنای غرقشده یا در حال غرق است و در فارسی به عنوان صفت بهکار میرود. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعد مرتبط با این کلمه اشاره میشود: نحو و ساختار جمله: «مغرق» معمولاً به عنوان صفت به کار میرود و میتواند قبل یا بعد از اسم قرار گیرد. نحو جزئیات: این کلمه به لحاظ معنایی ممکن است به وضعیت فیزیکی یا عاطفی فرد اشاره داشته باشد، بنابراین باید با دقت در جملات به کار رود تا مفهوم صحیح را منتقل کند. املا و نوشتار: از نظر املایی، کلمه «مغرق» بدون هیچ تغییری نوشته میشود. هیچ شکل دیگری برای آن وجود ندارد. نکات معنایی: علاوه بر معنی لغوی، این کلمه میتواند در معنای استعاری نیز به کار رود، به عنوان مثال، شخصی که در مسائل عاطفی یا اجتماعی «مغرق» است. به طور کلی، استفاده صحیح از کلمه «مغرق» در جملات و مطابقت آن با دیگر اجزای جمله و توجه به معنا و بافت ممکن است برای انتقال مفاهیم به خواننده بسیار کمککننده باشد.
اندود آسيم اندود
- 1 (اسم) غرق کرده شده .
- 2 بنقره آراسته (لگام زين اسب) :
} خوش برانيم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سيه وزين مغرق نکنيم . {
(حافظ . 261)
- 3 جامه آراسته بسيم (نقره) و گوهر :
} برخت مغرق خجل کرده ورد
ز مهر و سپهرش زر و لاجورد . {
(البسه نظام قاري فرنظا .)
يا نسيج مغرق . بافته گوهر نشان :
} گر ماه در لباس کبود منقط است
تو شاه در قباي نسيج مغرقي . {
(عثمان مختاري . چا . همائي . 513)
survey
مسح، دراسة، فحص، استعراض، مسح الأراضي، نظرة عامة، تحقيق، زيارة تفقدية، تفقد، قام بدراسة، عاين، استطلاع