جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
کلمه "جامه" در زبان فارسی به معنای لباس و پوشش است و در نوشتار و گفتار مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
استفاده صحیح از کلمه: "جامه" به معنای لباس است و معمولاً در متون ادبی یا رسمی بیشتر به کار میرود. در زبان محاورهای، کلماتی نظیر "لباس" یا "پوشاک" رایجتر هستند.
نقطهگذاری: اگر "جامه" درون جملهای قرار گیرد، باید طبق قواعد نحوی و نگارشی جمله، نقطهگذاری مناسب رعایت شود. مثلاً:
او از جامهی نو خریداری کرده بود.
جامههای او بسیار زیبا بودند.
قید و صفت: میتوان از این کلمه با قیدها و صفات مختلف استفاده کرد:
جامهی سفید
جامههای رنگارنگ
جمع و مفرد: کلمه "جامه" به شکل مفرد و جمع (جامهها) به کار میرود. برای اشاره به چند جامه میتوان از "جامهها" استفاده کرد:
او چند جامه زیبا در کمد خود دارد.
حروف اضافه: در فارسی، ممکن است با حروف اضافه مثل "از" و "به" به کار رود:
این جامه از پارچهی عالی دوخته شده است.
او به جامهای زیبا پوشیده بود.
فعل متناسب: با کلمه "جامه" میتوان از افعالی نظیر "پوشیدن" یا "دوختن" استفاده کرد:
او جامهاش را پوشید.
این طراح، جامههای زیبایی میدوزد.
با رعایت این نکات، میتوان از کلمه "جامه" به طور صحیح در نگارش و گفتار استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در ادامه چند مثال برای کلمه "جامه" در جمله آورده شده است:
او در مراسم جشن، جامهای زیبا به تن داشت که توجه همه را جلب کرد.
در فرهنگ ایران، هر منطقهای جامه خاص خود را دارد که نشاندهنده هویت فرهنگی آن منطقه است.
در داستانها و افسانههای قدیمی، جامه جادویی یکی از عناصر مهم ماجراها است.
او تصمیم گرفت که جامهای سنتی برای جشن عروسیاش انتخاب کند تا به رسم و رسومات خانوادگی احترام بگذارد.
جامه این هنرمند با دقت و هنرمندی زیادی طراحی شده بود و در نمایشگاه مورد تحسین قرار گرفت.
اگر سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
فرهنگ فارسی معین
واژگان مرتبط: پوشاک، رخت، جامه رو، لباس رسمی پوشیدن، اسباب، تجهیزات، وضع حاضر، لباس، دگل ارایی، لباس محلی، ملبوس، ارایش، استعداد فکری، دادخواست، خواستگاری، تقاضا، درخواست، عرضحال، دنده، عادت، خو، عرف، لباس روحانیت، روش طرز رشد، رد و بدل، علیق اسب، تحویل، تسلیم، لباس مستخدم، چرخ دنده، لوازم، ادوات، چیز، کار، شیء، متاع، یراق و دهانه اسب، لباس فروشی