زبون
licenseمعنی کلمه زبون
معنی واژه زبون
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- بيچاره، درمانده، عاجز، ناتوان 2- حقير، خفيف، خوار، ذليل 3- پست، جلب، سقط، فرومايه، ناكس 4- مغلوب 5- ضعيف، ضعيف النفس، نژند | ||
انگلیسی | despicable, humble, language | ||
عربی | حقير، مهين، خسيس، زرى، جدير بالإزدراء، حقير، خسيس | ||
ترکی | dil | ||
فرانسوی | la langue | ||
آلمانی | die zunge | ||
اسپانیایی | la lengua | ||
ایتالیایی | la lingua | ||
مرتبط | مطرود، نکوهش پذیر، فروتن، محقر، خاضع، خاشع | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) واژه "زبون" در زبان فارسی به معنی زبان یا لهجه است و در مکالمات غیررسمی و محاورهای بیشتر کاربرد دارد. در نگارش و قواعد فارسی، نکات زیر در مورد این کلمه قابل توجه است:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "زبون" به شکل مناسبی استفاده کنید. | ||
واژه | زبون | ||
معادل ابجد | 65 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | zabun | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) | ||
مختصات | (زَ) (ص .) | ||
آواشناسی | zabun | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ فارسی معین | ||
نمایش تصویر | معنی زبون | ||
پخش صوت |
1 - ضعیف ، درمانده . 2 - خوار، حقیر. واژه "زبون" در زبان فارسی به معنی زبان یا لهجه است و در مکالمات غیررسمی و محاورهای بیشتر کاربرد دارد. در نگارش و قواعد فارسی، نکات زیر در مورد این کلمه قابل توجه است: نوشته صحیح: در متون رسمی و نوشتاری، بهتر است از واژه "زبان" استفاده کنید. "زبون" به عنوان یک کاربرد محاورهای شناخته میشود و در متون ادبی و رسمی کمتر مورد استفاده قرار میگیرد. نگارش درست: در صورتی که در متن محاورهای از "زبون" استفاده میکنید، باید به رعایت قواعد نگارش توجه داشته باشید. این کلمه به صورت تنهایی یا در ترکیب با دیگر کلمات باید به درستی نوشته شود. قواعد صرفی و نحوی: واژه "زبون" به شکلهای مختلفی صرف میشود و ممکن است در جملههای مختلف به کار رود. به عنوان مثال: تلفظ: در تلفظ این واژه، به وزن آن (زَبوُن) توجه داشته باشید و سعی کنید به وضوح و صحیح بیان کنید. با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "زبون" به شکل مناسبی استفاده کنید.
1- بيچاره، درمانده، عاجز، ناتوان
2- حقير، خفيف، خوار، ذليل
3- پست، جلب، سقط، فرومايه، ناكس
4- مغلوب
5- ضعيف، ضعيف النفس، نژند
despicable, humble, language
حقير، مهين، خسيس، زرى، جدير بالإزدراء، حقير، خسيس
dil
la langue
die zunge
la lengua
la lingua
مطرود، نکوهش پذیر، فروتن، محقر، خاضع، خاشع