احوال
licenseمعنی کلمه احوال
معنی واژه احوال
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- حال 2- اعمال، حالات 3- اوضاع 4- سرگذشت | ||
انگلیسی | condition | ||
عربی | بلد، دولة، قطر، وطن، الريف، ريف، شعب، جمهور الناخبين، ريفي، قروي، أهلي، فظ، بلد أو منطقة ما | ||
ترکی | durum | ||
فرانسوی | condition | ||
آلمانی | zustand | ||
اسپانیایی | condición | ||
ایتالیایی | condizione | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "احوال" در زبان فارسی به معنای وضعیت، شرایط یا اوضاع است و ممکن است در زمینههای مختلفی به کار رود. در اینجا به چند نکته قواعدی و نگارشی در مورد این کلمه اشاره میکنم:
با رعایت این نکات، میتوان به کار بردن صحیح این کلمه در متنهای فارسی کمک کرد. | ||
واژه | احوال | ||
معادل ابجد | 46 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | 'ahvāl | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) [عربی] | ||
مختصات | ( اَ) [ ع . ] (اِ.) | ||
آواشناسی | 'ahvAl | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | فرهنگ واژههای سره | ||
نمایش تصویر | معنی احوال | ||
پخش صوت |
چگونگی - سرگذشت کلمه "احوال" در زبان فارسی به معنای وضعیت، شرایط یا اوضاع است و ممکن است در زمینههای مختلفی به کار رود. در اینجا به چند نکته قواعدی و نگارشی در مورد این کلمه اشاره میکنم: کاربرد: "احوال" به صورت جمع استفاده میشود و معمولاً به وضعیتها یا حالات مختلف اشاره دارد. به عنوان مثال: "احوال او بسیار خوب است." نحو: این کلمه میتواند به عنوان اسم در جملات به کار رود و معمولاً به همراه صفت یا قید توصیف میشود. به عنوان مثال: "احوال اقتصادی کشور در حال بهبود است." نقطهگذاری: در نوشتار، اگر "احوال" در میانه جمله قرار گیرد، نیاز به هیچگونه نقطهگذاری خاصی ندارد؛ اما اگر جمله به پایان برسد، ممکن است به نقطه یا سایر نشانههای نگارشی نیاز باشد. به عنوان مثال: "احوال او را بپرسم." ترکیبها: "احوال" ممکن است در قالب ترکیب با دیگر کلمات نیز به کار رود، مانند "احوال شخصی"، "احوال اجتماعی"، و غیره. صرف و نحو: "احوال" یک اسم غیرقابل شمارش است و نمیتوان به آن عدد نسبت داد. به عنوان مثال، نمیتوان گفت "دو احوال". با رعایت این نکات، میتوان به کار بردن صحیح این کلمه در متنهای فارسی کمک کرد.
1- حال
2- اعمال، حالات
3- اوضاع
4- سرگذشت
condition
بلد، دولة، قطر، وطن، الريف، ريف، شعب، جمهور الناخبين، ريفي، قروي، أهلي، فظ، بلد أو منطقة ما
durum
condition
zustand
condición
condizione