وضع
licenseمعنی کلمه وضع
معنی واژه وضع
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- اسلوب، راه، روش، شيوه، طرز، طريقه، نهج 2- حالت، حال، شكل، موقعيت 3- هيئت 4- گذاشتن، نهادن 5- جنبه، چگونگي، كيفيت، وجه 6- ايجاد، تاسيس، تشكيل، خلقت، قرار، نهاد | ||
انگلیسی | situation, status, position, disposition, imposition, behavior, posture, footing, stance, deduction, setup, mien, aspect, gesture, lie, deportment, phase, stand, demeanor, bearing, pose, situs, self, action, ordonnance, poise, speed, station, stick, trim, behaviour, the situation | ||
عربی | حالة، وضع، موقف، حال، ظرف، مركز، موضع، مقام، عمل، موقع، الموقف | ||
ترکی | durum | ||
فرانسوی | situation | ||
آلمانی | situation | ||
اسپانیایی | situación | ||
ایتالیایی | situazione | ||
مرتبط | وضعیت، موقعیت، جا، مقام، شان، مکان، موضع، جایگاه، مشرب، خواست، تمایل، سرشت، تحمیل، تکلیف، باج، مالیات، رفتار، سلوک، اخلاق، طرز رفتار، حرکت، پز، چگونگی، مزاج، طرز ایستادن یا قرار گرفتن، جای پا، پایه ستون، طرز ایستادن، ایستایش، کسر، استنتاج، استنباط، قیاس، نتیجهگیری، برپایی، ترتیب، مقدمهچینی، برپا کردن، وضع بدن، قیافه، سیما، منظر، نمود، صورت، ژست، اشاره، دروغ، کذب، افتادن، خلاف، فاز، مرحله، لحاظ، پایه، ایستگاه، توقف، یاتاقان، جهت، بردباری، طاقت، قیافهگیری برای عکسبرداری، ناحیه، محل، نفس، نفس خود، شخصیت، عمل، اقدام، کنش، بازی، حکم، فرمان، سبک معماری، وقار، توازن، ثبات، نگاهداری، وزنه متحرک، سرعت، شتاب، تندی، میزان شتاب، مرکز، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، شلاق | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "وضع" در زبان فارسی به معنای حالت، وضعیت یا قرار دادن چیزی است و معمولاً در چند زمینه مختلف به کار میرود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی در این زمینه، نکات زیر را در نظر داشته باشید:
این نکات به شما کمک میکند تا از کلمه "وضع" به درستی و به طور مؤثر استفاده کنید. | ||
واژه | وضع | ||
معادل ابجد | 876 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
تلفظ | vaz' | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم مصدر) [عربی، جمع: اَوْضاع] | ||
مختصات | (مص م .) | ||
آواشناسی | vaz' | ||
الگوی تکیه | S | ||
شمارگان هجا | 1 | ||
منبع | فرهنگ واژههای سره | ||
نمایش تصویر | معنی وضع | ||
پخش صوت |
نهادن - برنهادن - گذاردن - نِهش - نهشت کلمه "وضع" در زبان فارسی به معنای حالت، وضعیت یا قرار دادن چیزی است و معمولاً در چند زمینه مختلف به کار میرود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی در این زمینه، نکات زیر را در نظر داشته باشید: معنا و استفاده: "وضع" به معنای وضعیت یا حالت یک چیز است. مثلاً: "وضع اقتصادی کشور رو به بهبود است." همچنین میتواند به معنای قرار دادن چیزی نیز استفاده شود، مانند "وضع کردن کتاب روی میز". قواعد املایی: کلمه "وضع" میبایست به همین صورت با 'ض' نوشته شود و اشتباهات املایی نظیر نوشتن آن به صورت "وضع" با 'ذ' نادرست است. نحو استفاده: "وضع" معمولاً به عنوان اسم استفاده میشود. در جملههای فارسی میتواند به عنوان فاعل، مفعول یا complemento ظاهر شود. مثلاً: ترکیبها و عبارات: این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر هم به کار میرود. مثلاً: این نکات به شما کمک میکند تا از کلمه "وضع" به درستی و به طور مؤثر استفاده کنید.
1- اسلوب، راه، روش، شيوه، طرز، طريقه، نهج
2- حالت، حال، شكل، موقعيت
3- هيئت
4- گذاشتن، نهادن
5- جنبه، چگونگي، كيفيت، وجه
6- ايجاد، تاسيس، تشكيل، خلقت، قرار، نهاد
situation, status, position, disposition, imposition, behavior, posture, footing, stance, deduction, setup, mien, aspect, gesture, lie, deportment, phase, stand, demeanor, bearing, pose, situs, self, action, ordonnance, poise, speed, station, stick, trim, behaviour, the situation
حالة، وضع، موقف، حال، ظرف، مركز، موضع، مقام، عمل، موقع، الموقف
durum
situation
situation
situación
situazione
وضعیت، موقعیت، جا، مقام، شان، مکان، موضع، جایگاه، مشرب، خواست، تمایل، سرشت، تحمیل، تکلیف، باج، مالیات، رفتار، سلوک، اخلاق، طرز رفتار، حرکت، پز، چگونگی، مزاج، طرز ایستادن یا قرار گرفتن، جای پا، پایه ستون، طرز ایستادن، ایستایش، کسر، استنتاج، استنباط، قیاس، نتیجهگیری، برپایی، ترتیب، مقدمهچینی، برپا کردن، وضع بدن، قیافه، سیما، منظر، نمود، صورت، ژست، اشاره، دروغ، کذب، افتادن، خلاف، فاز، مرحله، لحاظ، پایه، ایستگاه، توقف، یاتاقان، جهت، بردباری، طاقت، قیافهگیری برای عکسبرداری، ناحیه، محل، نفس، نفس خود، شخصیت، عمل، اقدام، کنش، بازی، حکم، فرمان، سبک معماری، وقار، توازن، ثبات، نگاهداری، وزنه متحرک، سرعت، شتاب، تندی، میزان شتاب، مرکز، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، شلاق