جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

ro[w]
face  |

رو

معنی: ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.
۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.
۳. [عامیانه، مجاز] بی‌پروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.
۴. [عامیانه، مجاز] حیا.
۵. وجه؛ شکل: ♦ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴/۶ حاشیه).
۶. [مقابلِ پایین] قسمت بالایی چیزی؛ بالا.
۷. [عامیانه] برمبنای؛ بنابر.
۸. [قدیمی، مجاز] جهت؛ سو؛ طرف.
۹. [قدیمی، مجاز] مصلحت: ♦ به مادر چنین گفت پس جنگجوی / که نابردن کودکان نیست روی (فردوسی: ۵/۳۰۸).
۱۰. [قدیمی، مجاز] طاقت؛ تاب: ♦ روی برگشتنم از روی تو نیست / که جهانم به یکی موی تو نیست (انوری: ۷۸۹)، از تو بریدن صنما «روی» نیست / زآن که چو رویت به جهان روی نیست (انوری: ۷۸۹).
۱۱. [مقابلِ آستر] [قدیمی] رویه.
۱۲. [قدیمی، مجاز] امکان: ♦ نه راه شدن نه روی بودن / معشوقه ملول و ما گرفتار (سعدی۲: ۴۵۰).
۱۳. [قدیمی، مجاز] توانایی: ♦ مرا هدیه باید اگر گفت راست / تو را رای و روی دبیری کجاست (فردوسی۱: ۳/۱۴۶۵).
۱۴. [قدیمی، مجاز] چاره: ♦ تو این راز مگشا و با کس مگوی / مرا جز نهفتن سَخُن نیست روی (فردوسی: ۲/۲۲۲).
۱۵. [قدیمی، مجاز] زیبایی.
۱۶. [قدیمی، مجاز] ساحل: ♦ گر ایدون که زاین روی جیحون کشد / همی دامن خویش در خون کشد (فردوسی: ۲/۲۴۷).
〈 ازاین‌رو: ازاین‌جهت؛ به‌این‌سبب.
〈 ازچه‌رو: ازچه‌جهت؛ به‌چه‌سبب.
〈 به ‌رو درماندن: (مصدر لازم) [مجاز] به رودربایستی گیر کردن؛ از شرم حضور کاری را برعهده گرفتن و یا از چیزی گذشتن: این کار را نمی‌خواستم بکنم، به‌رودرماندم و قبول کردم.
〈 رو آمدن: (مصدر لازم)
۱. بالا آمدن.
۲. روی چیزی ایستادن.
۳. [عامیانه، مجاز] ترقی کردن؛ رشد کردن.
۴. جلوه کردن.
۵. به جاه و مقام رسیدن.
〈 رو آوردن: ‹روی آوردن›
۱. توجه کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به‌سوی آن رفتن.
〈 رو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خواهش کردن؛ التماس و الحاح.
〈 رو برگرداندن (برتافتن):
۱. روی برگردانیدن از کسی یا چیزی.
۲. پشت کردن؛ اعراض کردن.
〈 رو بستن (گرفتن): (مصدر لازم) بستن روی خود؛ حجاب بر چهره انداختن.
〈 رو پنهان کردن: (مصدر لازم)
۱. [مجاز] روی خود را پوشاندن و به ‌کسی نشان ندادن.
۲. خود را از نظر دیگری پنهان کردن.
۳. [مجاز] پنهان کردن خود در خانه.
〈 رو تافتن (برتافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. رو برگردانیدن از کسی یا چیزی؛ رو گرداندن.
۲. [مجاز] اعراض کردن؛ پشت کردن.
۳. [مجاز] گریختن؛ فرار کردن.
〈 رو دادن به کسی: [عامیانه، مجاز]
۱. کسی را بیش‌ازحد گستاخ کردن.
۲. به‌ کسی بیش‌ازحد محبت کردن و او را جسور و پررو کردن.
〈 رو داشتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] جسارت داشتن؛ پررو بودن.
〈 رو کردن: (مصدر لازم) ‹روی کردن› [عامیانه، مجاز] توجه کردن؛ به کسی یا چیزی رو آوردن.
〈 رو گرداندن (گردانیدن، تافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. از کسی یا چیزی روی برگردانیدن.
۲. پشت کردن؛ اعراض کردن.
〈 رو نمودن: (مصدر لازم) ‹روی نمودن› [مجاز]
۱. روی‌ نشان دادن؛ ظاهر شدن.
۲. توجه کردن.
〈 رو نهادن (آوردن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. توجه کردن به کسی یا چیزی.
۲. رفتن به‌سوی کسی یا چیزی.
〈 رودررو: ‹روی‌در‌روی› = روبه‌رو
〈 روی‌ دادن: (مصدر لازم) ‹رو دادن› [مجاز] به‌وقوع پیوستن امری؛ رخ دادن؛ اتفاق افتادن؛ پدید آمدن و واقع شدن امری.
... ادامه
608 | 0
مترادف: 1- چهره، رخ، رخسار، سيما، صورت، عارض، وجه 2- پررويي، گستاخي، وقاحت 3- رويه، سطح، عرشه
متضاد: پشت، ظهر
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (بن مضارعِ رفتن)
مختصات: (اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: بن حال
آواشناسی: rav
منبع: فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد: 206
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
face | top , superficies , visage , uppermost
ترکی
yüz
فرانسوی
affronter
آلمانی
gesicht
اسپانیایی
rostro
ایتالیایی
viso
عربی
وجه | سطح , ملامح , مظهر , سحنة , مخادع , شخصية بارزة , هيئة , مظهر خارجي , نهاية نفق المنجم , وقاحة , كسا , تقنع , غطى , قابل , طلب إلى , اتجه , واجه , أدار وجهه
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "رو" در زبان فارسی می‌تواند معانی و کاربردهای مختلفی داشته باشد. در زیر به قواعد و نکات نگارشی مربوط به آن پرداخته می‌شود:

  1. معنای کلمه:

    • "رو" به معنای "صورت" یا "چهره" است.
    • در محاورات و زبان محاوره، "رو" به عنوان حرف اضافه به معنای "به سمت" یا "بر روی" نیز استفاده می‌شود. به عنوان مثال: "به رویم" به معنای "به سمت من" است.
  2. کاربرد در جملات:

    • به عنوان اسم: "او دختر زیبایی با روی گردن کج دارد."
    • به عنوان حرف اضافه: "کتاب را روی میز گذاشتم."
  3. نوشتار و املاء:

    • "رو" به عنوان حرف اضافه همیشه به صورت جدا نوشته می‌شود.
    • در مواردی که "رو" در ترکیب با دیگر کلمات می‌آید، ممکن است از "روی" استفاده شود که به معنای "بر روی" است. این دو مورد نیاز به دقت در کاربرد دارند.
  4. قواعد خاص:

    • هنگام استفاده از "رو" در جملات رسمی و نوشتاری، باید توجه داشت که در زبان محاوره‌ای، این کلمه ممکن است جایگزین عبارات رسمی‌تری شود.
  5. زبان محاوره:
    • در زبان محاوره، "رو" قبل از فاعل یا مفعول می‌آید تا تأکید بر آن بخش از جمله داشته باشد. به عنوان مثال: "همه می‌دانند که او رو می‌بیند."

با توجه به این نکات، استفاده صحیح از کلمه "رو" در نوشتار و گفتار می‌تواند به برقراری ارتباطی صحیح و مؤثر کمک کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "رو" در جمله‌ها آورده شده است:

  1. من دیروز به پارک رفتم و یک کتاب خوب را در آنجا خواندم.
  2. او همیشه با لبخند به روی من نگاه می‌کند.
  3. وقت صبح، آفتاب روی درختان می‌تابد.
  4. به نظر می‌رسد که او، روی مشکلاتش غلبه کرده است.
  5. دوست من عکسی زیبا از سفرش به روی شبکه‌های اجتماعی منتشر کرد.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم!


واژگان مرتبط: چهره، صورت، وجه، قیافه، قبال، بالا، تاپ، راس، نوک، قله، روکار، نما، جبهه، سطح، رخسار، منظر، سیما، رخ، بالاترین، از ابتدا، برتر، از اغاز، مافوق

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری