جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×
لطفا در ایجاد سرویس های جدید لام تا کام همراه ما باشید. شرکت در نظرسنجی


0
0
855
اطلاعات بیشتر واژه
واژه کار
معادل ابجد 221
تعداد حروف 3
تلفظ [kār]
نقش دستوری اسم
ترکیب (بن مضارعِ کاشتن)
مختصات (رُ) (اِمر.)
آواشناسی kAr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
نمایش تصویر کار
پخش صوت


۱. آنچه کسی انجام می‌دهد؛ عمل.
۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت می‌کند؛ پیشه؛ شغل.
۳. آنچه فرد را به خود مشغول می‌کند؛ سرگرمی.
۴. وظیفه.
۵. گرفتاری؛ مشغولیت.
۶. کار گره‌خورده؛ مشکل.
۷. [مجاز] محصول؛ تولیدشده؛ اثر: این فیلم کار یک کارگردان امریکایی است.
۸. وسیله، ساختمان، کتاب، یا پروژۀ در حال ساخت: کار که تمام شد برای چاپ می‌فرستم.
۹. موضوع؛ مسئله.
۱۰. عمل؛ رفتار: هیچ‌وقت سر از کارش درنیاوردم.
۱۱. کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بزه‌کار، پرهیزکار، تباه‌کار.
۱۲. [قدیمی، مجاز] جنگ؛ رزم.
۱۳. [قدیمی، مجاز] مرگ.
〈 بر کار: [قدیمی] بارونق؛ بارواج.
〈 بر کار کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. به کار انداختن.
۲. به کار گماشتن؛ روی کار آوردن.
〈 کار آب: شراب‌خواری؛ می‌خوارگی به افراط: ♦ بس‌بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی: ۱۹۷).
〈 کار افتادن: (مصدر لازم) ‹کار اوفتادن›
۱. کاری پیش آمدن.
۲. [قدیمی] حادثه‌ای رخ دادن؛ واقعه‌ای اتفاق افتادن.
〈 کار بستن: (مصدر متعدی)
۱. عمل کردن.
۲. به کار بردن: ♦ دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی: ۹۸)، ♦ ز صاحب‌غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱: ۵۰).
〈 کار پرکرده: [قدیمی] کار بسیارکرده؛ کاری که کسی بسیار کرده و در آن ورزیده شده باشد: ♦ گفت پُر کرد شهریار این کار / کار پُرکرده کی بُوَد دشوار (نظامی۴: ۵۹۵).
〈 کار داشتن: (مصدر لازم) دارای شغل و کار بودن؛ مشغول کار بودن.
〈 کار فرمودن (مصدر متعدی) [قدیمی] ١. به کار بردن؛ استعمال کردن. ٢. کاری را به کسی رجوع دادن؛ دستور کار دادن.
〈 کار کردن: (مصدر لازم)
۱. به کاری پرداختن؛ به کاری مشغول بودن. ٢. به کار بستن.
۳. [قدیمی] به جا آوردن.
۴. [قدیمی] جنگ کردن؛ کارزار کردن.
۵. [قدیمی] عمل کردن.
〈 کار گذاشتن: (مصدر متعدی) چیزی را در جایی نصب کردن.
〈 کارِ گِل:
۱. کار ساختن گل برای ساختمان.
۲. کار بنّایی؛ کار ساختمان.
۳. گل‌مالی: ♦ یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱: ۱۳۱).
〈 کاروبار:
۱. شغل؛ عمل.
۲. [مجاز] وضع‌وحال: ♦ هر آن‌کس را که در خاطر ز عشق دلبری باری‌ست / سپندی گو بر آتش نه که دارد کاروباری خوش (حافظ: ۵۸۲).
〈 کاروکر: [قدیمی] ١. کار و نیرو. ٢. مراد؛ مقصود.
〈 کاروکرد: [قدیمی]
۱. کار و عمل.
۲. صنعت؛ پیشه؛ کاروبار.
〈 کاروکاچار: [قدیمی] کار و لوازم مربوط به آن.
〈 کاروکِشت: کشت‌وزرع؛ کشاورزی.
〈 کاروکیا: [قدیمی، مجاز] ١. قدرت؛ توانایی. ٢. فرمانروایی؛ سلطنت: ♦ عشق آن بگزین که جملهٴ انبیا / یافتند از عشق او کاروکیا (مولوی: ۴۳).
1- پيشه، حرفه، شغل، كسب، مشغله 2- نقش، وظيفه 3- منصب 4- عمل، فعل، كردار 5- امر، ماجرا 6- 7- اثر، هنر 8- ساخت، صناعت 9- تقدير، سرنوشت، مرگ 10- اتفاق، پيشامد، حادثه، ماوقع 11- مساله، موضوع 12- 13- جنگ، كارزار 14- كشت وكار 15- كاسبي
work, job, labor, task, function, thing, office, act, duty, workmanship, service, action, affair, deed, laboring, vocation, opus, appointment, karma, avocation, ploy, concave, fist, kettle of fish, shebang, activity, proposition, labouring
عمل، مهمة، شغل، مهنة، كتاب، أثر، نتيجة، مصنع، قطعة الشغل، رغوة، الأجزاء العاملة، أثر أدبي، اضطهاد، تعذيب، فعل، اشتغل، حول، أعد من طريق التحويل، أدار، حل مسألة، سدد من طريق العمل، أحرز مكانة، احتال، أثار، حدث، نستخدم في العمل

travail
arbeiten
trabajar
lavoro
وظیفه، عملیات، زحمت، ایوب، کارگر، حزب کارگر، درد زایمان، کوشش، تکلیف، امر مهم، تمرین، تابع، کارکرد، کار ویژه، چیز، شیء، جامه، متاع، اسباب، دفتر، اداره، مقام، دفتر کار، محل کار، کنش، سند، کردار، خدمت، عهده، ماموریت، طرز کار، مهارت، استادی، سرویس، لوازم، استخدام، نوکری، اقدام، بازی، حرکت، عشقبازی، کار و بار، مطلب، پیشه، حرفهای، احضار، قطعه موسیقی، نوشته، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، مراسمدینی، حاصل کردارانسان، سرگرمی، کار فرعی، مشغولیت، کار جزیی، تمجید، وجد، کاو، مشت، اختلال، ابتکار، تعبیه، امر مورد علاقه، فعالیت، اکتیوایی، کنشوری، چابکی، زنده دلی، گزاره، پیشنهاد، قضیه، قیاس منطقی، پیشنهاد کردن به

تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "کار" در زبان فارسی دارای معانی و کاربردهای متعددی است و به همین دلیل قواعد و نکات نگارشی خاصی می‌تواند داشته باشد. در اینجا به برخی از نکات و قواعد استفاده از این کلمه اشاره می‌شود:

  1. معناشناسی: کلمه "کار" به معنای فعالیت، عمل، عمل روزمره یا حتی شغل و حرفه به کار می‌رود. بنابراین بسته به زمینه، می‌تواند معانی مختلفی را منتقل کند.

  2. به‌کارگیری در جملات:

    • "کار" می‌تواند به عنوان اسم به کار رود: "این کار خیلی سخت است."
    • همچنین می‌تواند در ترکیب با دیگر کلمات تشکیل عبارت‌های مختلفی بدهد: "کار گروهی"، "کار فردی"، "کار علمی".
  3. ترکیبات:

    • "کارکرد": به معنای عملکرد یا نتیجه یک کار مشخص.
    • "کارفرما": شخصی که کار عمومی را به عهده دارد و افراد را استخدام می‌کند.
    • "کارمند": شخصی که در یک سازمان یا شرکت به انجام کار مشغول است.
  4. قواعد نگارشی:

    • در نوشتار رسمی، توجه به نحوه استفاده از "کار" در جملات، فعل و فاعل باید رعایت شود.
    • معمولاً در متون ادبی و رسمی استفاده از واژه‌های متنوع و جلوگیری از تکرار "کار" مناسب است.
  5. استفاده مجاز و غیرمجاز:
    • "کار" به صورت تکی معمولاً مناسب‌تر است، اما در برخی موارد ممکن است نیاز به توضیحات اضافه باشد.
    • در متون غیررسمی و محاوره ای، ممکن است "کار" به صورت کوتاه و دسته‌جمعی به کار رود.

به خاطر داشته باشید که نکات نگارشی و معنایی وابسته به زمینه و نوع نوشتار دارد، بنابراین توجه به بافت جمله و موضوع بحث اهمیت دارد.


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری


کپی