بزرگ
licenseمعنی کلمه بزرگ
معنی واژه بزرگ
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئيس، سر، سرپرست، سرور، شخيص، عاليقدر، كبير، كلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر، خطير، عظيم، مهيب ، تنومند، جسيم، عظيمالجثه، كوهپيكر، گنده ، عريض، فراخ، گسترده، گشاد، وسيع ، ارشد | ||
متضاد | بنده، كهتر كمعرض 1- ارشد | ||
انگلیسی | great, large, big, major, mighty, gross, grand, enormous, massive, vast, bulky, grave, adult, extensive, voluminous, sizable, senior, eminent, numerous, sizeable, jumbo, lofty, extra, head, majestic, egregious, dignified, immane, vasty, walloping, king-size, stour, arch-, macro- | ||
عربی | كبير، عظيم، جليل، ضخم، غفير كثير، قوى، ساحق، بارز، شهير، رفيع، نبيل، على نحو واسع | ||
ترکی | büyük | ||
فرانسوی | grand | ||
آلمانی | groß | ||
اسپانیایی | grande | ||
ایتالیایی | grande | ||
مرتبط | عالی، کبیر، عظیم، زیاد، فراوان، وسیع، درشت، حجیم، هنگفت، سترگ، با عظمت، ستبر، ابستن، دارای شکم برامده، عمده، اعظم، بزرگتر، ارشد، توانا، نیرومند، قوی، مقتدر، زورمند، زمخت، زشت، انبوه، شرم اور، مجلل، والا، جدی، عظیم الجثه، یکدنیا، کلان، گنده، پهناور، ضخیم، جسیم، سنگین، مهم، موقر، خطر ناک، سخت، بالغ، به حد رشد رسیده، با وقار، بسیط، کشیده، مفصل، قابل ملاحظه، قدیمی، بالا رتبه، بالاتر، برجسته، بلند، والا مقام، متعال، علی، متعدد، بی شمار، بسیار، رفیع، ارجمند، بلند پایه، اضافی، زائد، یدکی، فوقانی، اصلی، با شکوه، شاهانه، خسروانی، فاحش، انگشت نما، نمایان، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، شریر، دارای صدای ضربت، کشمکش، خشن، هیجان، رئیس، دراز | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "بزرگ" در زبان فارسی به معنای "عظیم"، "بزرگتر از حد معمول" و یا "مهم" است. برای استفاده صحیح از این کلمه و تدوین جملات مرتبط با آن، نکات زیر را در نظر بگیرید: 1. استفاده در جملات
2. ترکیبها
3. قواعد نگارشی
4. انوع معانی
5. توجه به توافق در جنس و عدد
با رعایت این نکات، میتوان به نحو صحیحتری از کلمه "بزرگ" در نوشتار و گفتار استفاده کرد. | ||
واژه | بزرگ | ||
معادل ابجد | 229 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | bozorg | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [پهلوی: bazurg، مقابلِ کوچک] | ||
مختصات | (بُ زُ) (ص .) | ||
آواشناسی | bozorg | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | واژگان عامیانه | ||
نمایش تصویر | معنی بزرگ | ||
پخش صوت |
بزرگ به یک معنی معنی عاقل و ریش سفید را دارد! کلمه "بزرگ" در زبان فارسی به معنای "عظیم"، "بزرگتر از حد معمول" و یا "مهم" است. برای استفاده صحیح از این کلمه و تدوین جملات مرتبط با آن، نکات زیر را در نظر بگیرید: قید و صفت: "بزرگ" میتواند به عنوان صفت برای توصیف اسمها استفاده شود. فاصله: بین "بزرگ" و سایر کلمات در جمله یک فاصله معمولی وجود دارد. با رعایت این نکات، میتوان به نحو صحیحتری از کلمه "بزرگ" در نوشتار و گفتار استفاده کرد.
به معنی دیگر چیزی که حجم زیادی دارد!
و به یک معنی به رشد کردن و بالق شدن نیز میگویند!
ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئيس، سر، سرپرست، سرور، شخيص، عاليقدر، كبير، كلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر، خطير، عظيم، مهيب ، تنومند، جسيم، عظيمالجثه، كوهپيكر، گنده ، عريض، فراخ، گسترده، گشاد، وسيع ، ارشد
بنده، كهتر كمعرض
1- ارشد
great, large, big, major, mighty, gross, grand, enormous, massive, vast, bulky, grave, adult, extensive, voluminous, sizable, senior, eminent, numerous, sizeable, jumbo, lofty, extra, head, majestic, egregious, dignified, immane, vasty, walloping, king-size, stour, arch-, macro-
كبير، عظيم، جليل، ضخم، غفير كثير، قوى، ساحق، بارز، شهير، رفيع، نبيل، على نحو واسع
büyük
grand
groß
grande
grande
عالی، کبیر، عظیم، زیاد، فراوان، وسیع، درشت، حجیم، هنگفت، سترگ، با عظمت، ستبر، ابستن، دارای شکم برامده، عمده، اعظم، بزرگتر، ارشد، توانا، نیرومند، قوی، مقتدر، زورمند، زمخت، زشت، انبوه، شرم اور، مجلل، والا، جدی، عظیم الجثه، یکدنیا، کلان، گنده، پهناور، ضخیم، جسیم، سنگین، مهم، موقر، خطر ناک، سخت، بالغ، به حد رشد رسیده، با وقار، بسیط، کشیده، مفصل، قابل ملاحظه، قدیمی، بالا رتبه، بالاتر، برجسته، بلند، والا مقام، متعال، علی، متعدد، بی شمار، بسیار، رفیع، ارجمند، بلند پایه، اضافی، زائد، یدکی، فوقانی، اصلی، با شکوه، شاهانه، خسروانی، فاحش، انگشت نما، نمایان، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، شریر، دارای صدای ضربت، کشمکش، خشن، هیجان، رئیس، دراز1. استفاده در جملات
2. ترکیبها
3. قواعد نگارشی
4. انوع معانی
5. توجه به توافق در جنس و عدد