جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×
کد تخفیف اسنپ تاکسی با 50% تخفیف! دریافت کد


0
0
769
اطلاعات بیشتر واژه
واژه ابو بکر محمد بن داوود بن علی بن خلف اصفهانی
معادل ابجد 1557
تعداد حروف 34
منبع واژه‌نامه آزاد
نمایش تصویر ابو بکر محمد بن داوود بن علی بن خلف اصفهانی
پخش صوت

در افسانه‏ های عرب آمده است که چون مردی از بنی زهره 1 عاشق می‏شد، راز خود را پنهان می‏کرد و درد عشق را آن قدر در دل نگاه می‏داشت که او را از پای در می‏آورد.در ادبیات عرب عشقهای سر کوفته بی‏سرانجام را که به فنای عاشق منتهی شود عشق عذری 2 گویند و این همان عشقی است که در ادبیات غرب به عشق ایدئال 3 یا عشق افلاطونی معروف است. دلاویزترین غزلهای عاشقانه عرب تفسیر و تصویر همین گونه عشقهاست و به وسیله شاعرانی سروده شده است که هرگز از جام وصال سیراب نگشته‏اند، مثل مجنون بنی عامر، قیس بن ملوّح 4 عاشق لیلی و قیس بن ذریح کنانی 5 عاشق لبنی و جمیل بن عبد الله عذری 6 عاشق بثینه و کثیّر بن عبد الرّحمن خزاعی 7 عاشق عزّه...که سوز و گیرندگی شعرشان ناشی‏


از عطش و انتظار پایان ناپذیر و خویشتن‏داری و تسلّط بر نفس است و به همین جهت تازیانه شوق و سلوک عارفان شده است.ابن داوود ظاهری در کتاب الزّهره به اسناد پیوسته از رسول اللّه روایت کرده است:«من عشق فکنم و عفّ ثمّ مات مات شهیدا و أدخله اللّه الجنّة»: هر کس عاشق شود، اما عشق خود راپنهان دارد و پاکدامن بماند و صبر کند و در چنین حالتی وفات کند شهید مرده است و خدای او را وارد بهشت خواهد کرد.

چون این عشق پاک در پرتو جاذبه معنوی جمال و محبّت نشأت می‏گیرد و عامل محرّک آن شوق است نه غریزه، گاهی جرقّه چنین دلدادگی از بین دو جنس همگون 8 جستن می‏کند، چنانکه در ادبیات شرق، به خصوص ادبیّات عربی و فارسی، حکایات فراوان از آن به یادگار مانده و یکی از نمونه‏های جالب آن قصه عشق ابن داوود ظاهری به این جامع اصفهانی است که این عشق نافرجام عاقبت او را بیمار ساخت و از پای درآورد. 9

ابو بکر محمّد بن داوود بن علی بن خلف اصفهانی، معروف به ابن داوود ظاهری، از ائمّه اسلام 10 و فقیه و اصولی و محدّث و لغوی و کاتب و شاعر زمان خود بود. 11 پدرش ابو سلیمان داوود امام مذهب ظاهری(201 تا 270 ه ق)اصلا از کاشان بود که در کوفه متولّد و در بغداد ساکن شد و در همان شهر درگذشت و در مقابر شونیزیّه 12 مدفون گردید.شهرت او به اصفهانی به سبب اقامت خاندانش در اصفهان بود 13 و یا اینکه مادرش اهل اصفهان بوده است. 14 ابو سلیمان در زمان خود بزرگترین امام و مفتی بغداد بود 15 و چهارصد تن از علما با طیلسان سبز در مجلس درسش حاضر می‏شدند. 16 صورت مؤلّفاتش را ابن النّدیم درد و صفحه از کتاب الفهرست ثبت کرده است.مانند محدثان سلف از قبیل مالک بن انس(متوفّی در 179 ه ق)و محمّد بن ادریس شافعی(متوفّی در 240 ه ق)و سفیان ثوری(متوفّی در 161 ه ق)و احمد بن محمّد بن حنبل(متوفّی در 241 ه ق)رجوع به قیاس خفی یا جلی را جایز نمی‏شمرد و نصّ کتاب و سنّت را اساس فقه می‏دانست. 17 او مؤسّس مذهب ظاهری است و می‏گفت باید به ظاهر آیات و احادیث عمل کرد و از رأی و قیاس و تأویل اجتناب ورزید. 18 ابن داوود و بعدها ابن حزم اندلسی(علی بن احمد متوفّی در 456 ه ق)نیز از پیشوایان همین مذهب به شمار می‏رفتند.

ابن داوود به سال 255 ه ق در بغداد متولّد شد و نزد پدر و مادر و سایر علمای بغداد کسب علم و ادب کرد.به قول صلاح الدّین صفدی از اذکیاء عالم بود. 19 از پدرش و سایر محدّثین روایت حدیث کرده است.در هفت سالگی قرآن را از بر داشت و هنوز کودک بود که ذوق شاعری و


نویسندگی او آشکار گردید. 20 او را به سبب لاغری و کوچکی جثّه و زردی چرده «عصفور الشّوک»یعنی گنجشک خاربن لقب داده بودند.حافظ ابو نعیم اصفهانی 21 به روایت از ابو رویم بن یزید آورده است که:«نزد داوود بن علی اصفهانی بودیم که پسرش محمّد گریه‏کنان از در وارد شد.داوود او را در آغوش کشید و گفت:چرا گریه می‏کنی؟گفت:این بچّه‏ها لقبی روی من گذاشته‏اند.گفت اسم چه چیز را روی تو گذاشته‏اند؟بگو تا امر کنم آن را بردارند و دیگر تو را با آن اسم صدا نکنند.گفت:به من یک چیزی می‏گویند.گفت:بگو، چه می‏گویند؟گفت:می‏گویند:عصفور الشّوک.پدرش از شنیدن این کلمه به خنده افتاد.محمّد گفت:این خنده تو بر من از حرف کودکان دشوارتر است.برای چه می‏خندی؟داوود گفت: لا اله الاّ اللّه، لقبها از آسمان فرود می‏آیند.تو ای پسرک من، چیزی جز همان گنجسک خاربن نیستی.» 22

ابن داود از کودکی ذوقی لطیف و طبعی روان داشت.«از روزی که وارد مکتب شدم تا امروز هرگز بی‏عشق نبوده‏ام.تألیف کتاب الزّهره را وقتی آغاز کردم که هنوز در مکتب بودم. پدرم بیشتر این کتاب را از نظر گذرانده است.» 23 پیوسته میل به صحبت ادبا و شعرا داشت و دوست بحتری 24 شاعر و مرید و معاشر ثعلب نحوی 25 بود و از ایشان و ادیب دیگری به نام احمد بن ابی طاهر در کتابهای خود نقل قول بسیار کرده است.«روزی ثعلب نحوی از او خو است ابیاتی از شعرهای دوره کودکی خود را برای او بخواند و ابن داوود این دو بیت را انشاد نمود:

سقی اللّه ایّاما لنا و لیالیا

لهنّ بأکتاف الشّباب ملاعب

اذا العیش غضّ و الزمان بعزّة

و شاهد اوقات المحبّین غائب

این دو بیت به قدری در ثعلب مؤثّر افتاد که او را به گریه آورد و اشکش جاری شد.» 26

مقام ابن داوود در علم و تقوی به جایی رسید که بعد از مرگ پدر در بیست و هفت سالگی (282 ه ق)به جای او بر مسند تدریس و فتوی نشست و امامت ظاهریان بدو منتقل گردید. علمای بغداد او را دست کم گرفتند و درصدد امتحان او برآمدند«مردی را گماشتند تا بر سر جمع از او بپرسد که مرز بین مستی و هوشیاری-سکر و صحو-چیست و انسان چه وقت مست می‏شود.او فی الفور پاسخ داد:اذا عزبت عنه الهموم و باح بسرّه المکتوم:آدمی وقتی مست می‏شود که غمها از او دور شوند و راز پنهان خویش را آشکار سازد.این کلام جامع مسجّع را همه پسندیدند و مقام ابن داوود را در علم و ادب به جای آوردند.» 27


نمونه دیگر از حاضر جوابی و هوش او داستانی است که خطیب، در تاریخ بغداد، به شرح ذیل روایت کرده است:«ابو العباس خضری که از علما
ی طبرستان بود آورده است که نزد ابو بکر بودم و دیدم زنی نزد وی آمد و پرسید:چه می‏فرمایی درباره مردی که زنی دارد، اما قادر به نفقه نیست و او را طلاق هم نمی‏گوید.ابن داوود گفت:اهل علم در این باره اختلاف نظر دارند.بعضی گویند باید زن را به صبر توصیه نمود و مرد را به کسب معیشت برانگیخت. بعضی دیگر مرد را امر به انفاق می‏کنند و اگر نپذیرفت وادار به طلاق می‏سازند.زن سخن ابن داوود را نفهمید و پرسش خود را مکرّر نمود.ابن داوود گفت:ای زن مسئله‏ای پرسیدی و جواب خود را شنیدی و تو را به مقصودی که داشتی راهنمایی کردم.اما من نه سلطانم که حکمی را اجرا کنم و نه قاضیم که حکم صادر نمایم و نه شوهر توام که خشنودی تو را فراهم سازم. بازگرد که خدایت رحمت کناد.آن زن ناچار بازگشت، در صورتی که حرف ابن داوود را نفهمیده بود.این ابو العباس شافعی مذهب بود نه ظاهری، اما به علم و فضل ابو بکر اعتراف داشت و او را می‏ستود و در محضرش حاضر می‏شد» 28 ابن داوود در فقه شافعی هم سرآمد فقهای بغداد بود.

در آن زمان یکی از کمالاتی که اغلب فقها و علما و فلاسفه و پزشکان و صوفیان و وزیران و سرداران و کاتبان بغداد از آن برخوردار بودند هنر شاعری بود.ابن داوود، با آنکه اوقاتش به درس و مطالعه و بحث و فتوی می‏گذشت، طبعی روان داشت و خوب شعر می‏سرود. به علاوه سخن‏شناس و حافظ و جامع اشعار زبده و دوست و معاشر ادبا و شعرا بود و در زمان حیات نسبة کوتاهش در بغداد و سایر بلاد اسلامی به شاعری شهرت داشت و مردم شعرش را زمزمه می‏کردند«قاضی محمّد بن یوسف بن یعقوب ازدی‏در 320 ه ق‏قاضی بغداد آورده است که روزی با ابن داوود قدم می‏زدیم.از دور آواز دختری را شنیدیم که این ابیات و را با لحنی خوش می‏خواند:

اشکو غلیل فؤاد انت متلفه

شکوی علیل الی الف یعلّله

شقمی یزید علی الأیّام کثرته

و انت فی عظم ما ألقی تقلّله

اللّه حرّم قتلی فی الهوی سفها

و انت با قاتلی ظلما تحلّله 29

ابن داوود چون این آواز را شنید روی به قاضی کرد و گفت:ای ابا عمرو.آیا می‏شود این اشعار را که پراکنده شده‏اند بازگرداند؟گفت:هیهات!اینها را شتر سواران به همه جا برده‏اند.


شاهد مهارت ابن داوود در شاعری و ظرافت طبع او روایتی است که حافظ ابو نعیم اصفهانی از سلیمان بن احمد طبرانی 30 و او از حافظ ابن ابی الدّنیا 31 به شرح ذیل نقل کرده است:«در مجلس محمّد بن داوود حاضر بودم که مردی وارد شد و رقعه‏ای به دست او داد.ابن داوود ساعتی در آن تأمّل می‏نمود به طوری که طلاّب گمان بردند مسأله غامضی سؤال شده است و استاد در آن می‏اندیشد.بعد رقعه را برگرداند و چیزی بر پشت آن نوشت و به آورنده تسلیم کرد.صاحب رقعه علی بن عباس معروف به ابن رومی 32 شاعر بود و در رقعه چنین نوشته بود:

یا ابن داوود یا فقیه العراق

أفتنا فی قواتل الأحداق

هل علیهنّ فی الجروح قصاص

ام مباح لها دم العقشّاق 33

و جواب ابن داوود چنین بود:

کیف نفتیکم بقتل صریع

لسهام الفراق و الإشتیاق

و قتیل التلاق أحسن حالا

عند داوود من قتیل الفراق 34

خطیب بغدادی 35 هم به روایت از ابو نعیم پاسخ ابن داوود را به پرسش ابن رومی در چهار بیت به شرح ذیل آورده است:

عندی جواب مسائل العشّاق

اسمعه من قلق الحشا المشتاق

لمّا سألت عن الهوی اهل الهوی

اجریت دمعا لم یکن بالرّاق

أخطأت فی نفس السّؤال و ان تصب

تک فی الهوی شنق من الأشناق

لو أنّ معشوقا یعذّب عاشقا

کان المعذّب انعم العشاق 36

عصر ابن داوود دوران شکوه بغداد و رونق علوم و آداب اسلامی و نظم و نثر عربی در آن شهر بود.همه مؤلّفان صحاح ستّه در آن عصر می‏زیستند و ادبای بزرگ مثل ابن قتیبه عبد الله بن مسلم(متوفّی در 276 ه ق)ابو العیناء(متوفّی در 283)مبرّد، محمّد بن یزید(متوفّی در 286)، احمد بن ثعلب یحیی(متوفّی در 291)، ابو عبد اللّه مرزبانی(متوفّی در 309)، محمّد بن جریر طبری(متوفّی در 310)، علی بن سلیمان اخفش(متوفّی در 315)، ابراهیم نفطویه(متوفّی در 323)، ابو بکر انباری(متوفّی در 328)و جعفر بن قدامه(متوفّی در 329) و سایر صنوف اهل علم و ادب و هنر پایتخت عباسی را به صورت دار العلوم جهان اسلام بلکه مرکز فرهنگ عالم درآورده بودند.در چنان میدان وسیع و پر رقیبی بود که امام ظاهری‏



اصفهانی بر ارزندگی و قدرت علمی خود را ثابت نمود و نه تنها پیشوای جمع بیشماری از ظاهریان شد، بلکه حوزه‏ای بزرگ برای تدریس دایر کرد که علمای سایر مذاهب نیز در آن حضور می‏یافتند و شاعری و عاشق پیشگی او فتوری در مقام دینی وی پدید نمی‏آورد.این آزادی مشرب از خصایص محیط علمی بغداد در قرن سوّم و چهارم هجری بود و چنین آزادیی بعد از آن در هیچ کجای دنیای اسلام دیده نشد.

نمودار مقام دینی و اجتماعی و علمی او از سویی توجه و انضمام شیعیان به مذهب وی بود که به قتل حسین بن منصور حلاّج منتهی شد و از سوی دیگر مجالس مناظره‏ای بود که از او با علمای سایر مذاهب ثبت شده است.موجب روی آوردن شیعیان به مذهب ظاهری چنین بود که ابو المغیث حسین بن منصور حلاّج دعوی کرد که باب و نایب خاص امام غایب شیعیان است و بر آن شد تا ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی را که از مشاهیر متکلّمین و از شعراء و مصنّفان شیعه بود در سلک مریدان خود درآورد و به تبع او سایر شیعان را پیرو خویش سازد. 37 سفری هم به قم رفت و همین دعوی را نزد علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی (متوفّی در 329 ه ق)که از اجلّه علماء و بازرگانان و از اعیان شیعه بود مطرح ساخت.اما ابن بابویه او را نپذیرفت و اهانت نموده از قم اخراج کرد. 38 ابو سهل نیز که پیری مجرّب و مقرّب دستگاه خلافت بود نتوانست ببیند که یک داعی صوفی خود را در مقام سفارت و وکالت امام غایب در ردیف حسین بن روح نوبختی 39 سوّمین نایب خاص امام دوازدهم(متوفّی در 326 ه ق)قرار دهد و مقام آل نوبخت را در بین شیعیان متزلزل سازد.در آن ایّام خصومت علمای اشعری و دستگاه خلافت عباسی نسبت به شیعیان به جایی رسیده بود که مذهب تشیّع را به رسمیّت نمی‏شناختند و ایشان ناچار بودند خود را به یکی از مذاهب اهل سنّت منتسب کنند. 40 از این رو بنا به موجباتی که نوبختی و سایر رهبران شیعه تشخیص دادند رؤسای امامیّه نام مذهب ظاهری را بر خود نهادند و برای بر انداختن حلاّج دست به دامن ابن داوود شدند.او هم آنان را پذیرفته در دفع حلاّج با ایشان همداستان شد و به سال 297 ه ق که آخرین سال عمرش بود فتوی به خروج حلاّج از دین اسلام و وجوب قتل او صادر کرد و نوشت:«ان کان ما انزل الله علی نبیّه حقّا و ما جاء به حقّا فما یقول الحلاّج باطل.» 41 حلاّج بعد از صدور این فتوی متواری گشت و سالها در خارج بغداد گذراند.سرانجام در اهواز به دست عمّال خلیفه دستگیر گردید و به بغداد جلب شد و ابو عمر قاضی بغداد در محضر حامد بن العباس وزیر خلیفه و به اصرار او حکم قتلش را صادر نمود.موجب مخالفت شدید دستگاه خلافت عبّاسی با حلاّج و اصرار وزیرانی امثال ابن فرات و حامد بن عبّاس به نابودی وی‏



نفوذ کلام او در توده مردم و عقاید باطنی وی بود که دولت عبّاسی را بیمناک می‏ساخت.گرچه در همان مجلس پیشوای شافعیان، ابو العباس بن سریج 42 ، با کشتن حلاّج مخالفت کرد و در ذیل صورت مجلس نوشت:«هذا الرجل خفی عنّی حاله و ما اقول فیه شیئا» 43 معذلک فقهای درباری میل وزیر را رعایت کردند و در همان وقت که حلاّج دلائل مسلمانی خود را ارائه می‏کرد و شهادتین می‏گفت بدون توجّه به سخنانش فتوی به قتلش دادند. 44 او را در 24 ذی قعده سال 309 ه ق به فرمان خلیفه المقتدر به دار آویختند و سپس جسدش را سوزانده سرش را بر چوبی بالای جسر بغداد زدند.

در تاریخ بغداد، یکی از مناظرات فقهی ابن داوود با این سریج پیشوای شافعیان بغداد چنین آمده است:«ابن داوود و ابن سریج در محضر ابو عمر محمّد بن یوسف ازدی، قاضی بغداد و شام و حرمین و یمن(متوفّی در 320 ه ق)حاضر می‏شدند و با هم مباحثه می‏کردند... ابن سریج همیشه زودتر می‏آمد.اتّفاقا یک روز ابو بکر-ابن داوود-زودتر آمد.در آن مجلس جوانی درباره عودی(رجوعی)که در ظهار 45 موجب کفّاره می‏شود از او پرسش نمود. ابن داوود گفت کفّاره وقتی واجب می شود که صیغه اظهار 46 را اعاده کرده باشند.و این مذهب او و پدرش بود.آن جوان دلیل طلب کرد و ابن داوود شروع به استدلال نمود.در این اثنا ابن سریج وارد مجلس شد و ماجرای آن پرسش و پاسخ را بدو باز گفتند.پس رو به ابن داوود کرده گفت:ای ابو بکر، این سخن را که گفته‏ای پیش از تو کدام یک از مسلمانان بر زبان آورده است؟و بدین طریق بر رأی او اعتراض کرد و مباحثه آغاز شد.ابن داوود به خشم آمد و سخنان تندی بر زبان راند.ابن سریج به طعنه گفت:ای ابو بکر، تو در کتاب الزّهره 47 بیش از فقاهت سر رشته داری، ابن داوود گفت:آیا مرا به تألیف کتاب الزّهره سرزنش می‏کنی؟به خدا قسم تو حتی این کتاب را درست نمی‏توانی بخوانی.این کتاب از مفاخر من است.نمی‏بینی که در آن گفته‏ام:

اکرّر فی روض المحاسن مقلتی

و أمنع نفسی ان تنال محرّما

و ینطق سرّی عن مترجم خاطری

فلولا اختلاسی ردّه لتکلّما

رأیت الهوی دعوی من النّاس کلهم

فما ان أری حبّا صحیحا مسلّما 48

ابن سریح گفت:آیا با این شعر می‏خواهی به من فخر بفروشی؟من هم گفته‏ام:

و مساهر بالغنج من لحظاته

قدبّت أمنعه لذیذ سباته

ضنا بحسن حدیثه و عتابه

و اکرر اللحظات فی وجناته



حتی اذا ما الصّبح لاح عموده

ولّی بخاتم ربّه و براته 49

سخن که به اینجا رسید، ابن داوود به ابو عمر گفت:«ایها القاضی، به شرجی که شنیدی، ابن سریح اوّل اقرار به همخوابگی با معشوق نموده و بعد دعوی برائت کرده است.باید برای ادعای دوّم خود بیّنه اقامه کند.ابن سریج گفت در مذهب شافعی اگر کسی به امری اقرار نمود و آن اقرار را منوط به صفتی کرد اقرارش موکول به حصول آن صفت است. ابن داوود گفت:شافعی را در این مسأله دو قول است.ابن سریج گفت:من از آن دو قول آنچه را اکنون گفتم اختیار کرده‏ام.»

صلاح صفدی در کتاب الوافی بالوفیات مناظره فوق را به شکل ذیل نقل کرده است: «روزی ابن داوود و ابن سریج در مجلس وزیر ابن الجرّاح 51 در مسأله«ایلاء» 52 با هم مناظره می‏کردند.ابن سریج در اثناء مباحثه به ابن داوود گفت:تو در مسأله من کثرت لحظاته دامت حسراته 53 از مسأله فقهی ایلاء واردتری.ابو بکر گفت:اگر آن را نوشته‏ام این شعر را هم گفته‏ام:

انزّه 54 فی روض المحاسن...

................

و احمل من ثقل الهوی مالو أنّه

یصبّ علی الصّخر الأصمّ تهدّ ما 55

و ینطق سرّی........

...............

ابن سریج گفت:به چه چیز بر من فخر می‏فروشی؟من هم گفته‏ام:

و مساهر...ضنّا بحسن حدیثه...حتی اذا ما الصّبح...

ابن داوود گفت:وزیر باید اعتراف ابن سریج را محفوظ بدارد تا او در شاهد عادل اقامه کند و اثبات نماید که معشوقش بامدادان با مهر و برات خدای خود از خانه‏اش رفته است. ابن سریج گفت:بر من همان لازم می‏آید که بر تو در این مصرع-انزّه فی روض المحاسن مقلتی -لازم آمده است.پس وزیر بخندید و گفت شما هر دو ظرافت و لطف و فهم و علم را در خود جمع دارید.» 56

ابن داوود در عین حال که امام اهل سنّت و کرسی نشین تدریس و تألیف و افتاء بود عاشق هم بود.همه از عشق او خبر داشتند و معشوق را می‏شناختند و این عشق فتوری در مرجعیّت و عدالت و وجهه او بین اهل بغداد به وجود نمی‏آورد.این گونه زندگی در پایتخت عباسی نظیر


بسیار داشته و بودند علماء و فقهایی که اگر هم عاشق نبودند، لااقل ترانه‏گو بودند و وقت خود را با سرودن غزلهای عاشقانه خوش می‏کردند.

ابن داوود عاشق خوبرویی داروفروش از همشهریان خود به نام ابن جامع، محمّد بن جامع صیدلانی معروف به ابن زخرف بود و همه ابیات عاشقانه خود را برای او و به یاد او می‏سرود. کتاب الزهره را نیز که در شرح مراتب عشق و وصل و هجران نوشته به همین معشوق اهدا کرده است.جالب این است که ابن جامع نیز عاشق خود را دوست می‏داشت و حتی به او کمک مالی می‏کرد.به قول خطیب در تاریخ بغداد«هیچ معشوقی را جز ابن جامع نشنیده‏ایم که بر عاشق خود انفاق کرده باشد.» 57 نمونه محبّت متقابل این جامع به ابن داوود و دلربایی او از عاشق پاکباز خویش داستان ذیل است:«روزی ابن جامع به گرمابه رفته سر و روی را آراسته بود. چون در آیینه نگاه کرد، از زیبایی خود به شگفت آمد.پس صورت را به پارچه‏ای پوشانده سوار شد و نزد ابن داوود رفت.ابن داوود ترسید که مبادا آسیبی به وی رسیده باشد و با نگرانی علت بستن روی او را پرسید.ابن جامع گفت:نخواستم روی به این خوبی را پیش از تو کسی تماشا کند.به همین سبب روی خود را پوشاندم تا پیش از تو کسی آن را نبیند...و پرده از چهره برداشت.ابن داوود از شنیدن آن سخن و دیدار روی محبوب چنان دچار وجد و هیجان شد که از هوش برفت...» 58 صلاح صفدی که این قصّه را نقل کرده گفته است:اگر من در آنجا بودم و این صحنه عاشقانه را می‏دیدم این بیت را برای ابن جامع می‏خواندم:

لئن تلف المضنی علیک صبابة

یحقّ له و اللّه ذاک و یعذّر 59

ابن داوود در غزلی روی زیبای ابن جامع را چنین وصف می‏کند:

یا یوسف الحسن تشبیها و تمثیلا

یا طلعة لیس الاّ البدر یحکیها

من شکّ فی الحور فلینظر الیک فما

صیغت معانیک الاّ من معانیها

ما للبدور و للتحذیف یا أملی

نور البدور عن التحذیف یغنیها

ان الدّنانیر لا تجلی و ان عتقت

و لا یزاد علی النّقش الّذی فیها 60

این عشق بی‏سرانجام که مولود جاذبه جمال و محبّت مفرط و تلقین به نفس و ملکه و مرکوز ذهن ابن داوود شده و جان و قلبش را تسخیر کرده بود سرانجام او را از پای بیفکند و به مرگ‏



وی منتهی گردید.

«ابو الحسن علی بن ایوب...به اسناد خود از ابراهیم بن محمد بن عرفه نقطویه آورده است که:در آن بیماری که منتهی به مرگ ابن داوود شد، نزد او رفتم و بدو گفتم چگونه‏ای و این چه حالت است؟گفت:عشق آنکه می‏دانی مرا به این روز افکنده است.گفتم:چرا از وصال او برخوردار نمی‏شوی؟تو که می‏توانی.گفت:برخورداری از معشوق به دو صورت است، یکی نظر که مباح است و دیگری بردن لذّت و کام گرفتن که حرام است.آن نگاه مباح مرا به این روز که می‏بینی کشانده است.لیکن لذّت حرام را این حدیث از من بازداشته است: حدیث کرد مرا پدرم از سوید بن سعید، از علی بن مشهر، از ابو یحیی القتّات، از مجاهد از ابن عباس از پیغمبر(ص)که فرمود:«من عشق و کتم و عف و صبر ثم مات غفر الله له و ادلخه الجنه». سپس این دو بیت را از اشعار خود انشاء نمود:

انظر الی الحسر یجری فی لواحظه

و انظر الی دعج فی طرفه الساجی

و انظر الی شعراث فوق عارضه

کانهن نمال ذب فی عاج

سپس این دو بیت دیگر خود را خواند:

مالهم انکروا سواد الحذد...

«و لا ینکرون ورد الغصون»

ان یکن عیب خده بدو الشع...

رفعیب العیون شعر الجفون

نفطویه گوید-به ابن داوود گفتم تو در فقه قیاس را نفی اما در شعر اثبات نموده‏ای.

گفت:غلبه عشق و ملکه نفس مرا به این کار واداشته است...و او شب همان روز یا روز بعد وفات یافت:

صلاح صفدی این ماجرا را با مختصر تفاوتی چنین آورده است:«ابراهیم نفوطیه روزی نزد ابن داوود رفت و او را لاغر و رنجور بر بستر افتاده دید.گفت:ای ابو بکر این چه حالت است که در تو می‏بینم؟معشوق که با تو دمساز است و بدو دسترسی داری. ابن داوود گفت من در آخرین روز زندگی در دنیا هستم.از شفاعت محمد(ص)محروم باشم اگر در همه عمر جامه خود را بر حرامی گشوده باشم.پدرم به اسناد خود از ابن عباس روایت کرده که رسول الله(ص)فرموده است:«من عشق فکتم و عف و صبر ثم مات،



مات شهیدا و ادخله الله الجنه».

وفات ابن داوود روز دوشنبه نهم رمضان سال 297 ه ق(و به قولی اواخر رمضان یا اوائل شوال همان سال، در چهل و دو سالگی او در بغداد اتّفاق افتاد.جنازه او را با حرمتی شایسته شأن و مقامش تجهیز کردند و به خاک سپردند و علمای بزرگ از جمله ابن سریج امام شافعیان در مراسم تشییع و نماز جنازه و تدفین او حاضر و در عزای او شریک بودند.«ابن سریج مشغول نوشتن چیزی بود که خبر مرگ ابن داوود را بدو دادند.پس دفتر را بیفکند و مسند خویش را ترک گفت و در عزای ابن داوود بر خاک نشست و تا مدّتی آرام و قرار نداشت.او می‏گریست و می‏گفت:دریغ بر زبان ابو بکر که خاک خورد شد.آن که خود را در برابرش به مناظره وا- می‏داشتم و با او ایستادگی می‏کردم روی در نقاب خاک کشید.» 61

تألیفات ابن داوود بیشتر در فقه و اصول و کلام و برای اثبات آراء خود و پدرش و ردّ اقوال مخالفین است.صورت تألیفات او را صلاح صفدی و سایر تذکره نویسان بدین شرح ثبت کرده‏اند:کتاب الانذار، کتاب الاعتذار، الایحاز فی الفقه، البراعة، الانتصار لأبیه من الناشئ المتکلم، الانتصار لأبیه من محمد بن جریر، التقصّی فی الفقه، الایجاز، که موفق به اتمام آن نگردید، الانتصار من محمد بن جریر الطبری و عبد الله بن شرشر و عیسی بن ابراهیم الضّریر، الوصول الی معرفه الاصول، اختلاف مسائل الصّحابه، الفرائض، المناسک، مختار الاشعار، و کتاب الزّهره. دیوان او جمع نشده و بعضی ابیات عاشقانه که در معانی احساسی و عرفانی سروده است در کتاب الزّهره و سایر کتب پراکنده است.

تنها کتابی که از ابو بکر محمد بن داوود ظاهری به چاپ رسیده و مقام او را به عنوان نویسنده‏ای هنرمند و شاعری شیرین سخن و منقّدی نکته سنج و زیباشناس و عارفی ژرف‏نگر تثبیت کرده کتاب الزهره است که در زمان حیات مؤلّف آن نیز مشهور بوده است. 62 ابن داوود چنانکه خود حکایت کرده 63 تألیف این کتاب را وقتی در مکتب درس می‏خوانده شروع کرده و در سنّ بیست سالگی(276 ه ق)آن را به پایان آورده است. 64 در کتاب نام دوستی که آن را به وی اهدا کرده نیامده است، ولی خطیب در تاریخ بغداد 65 تصریح کرده که آن را به محبوب خود محمد بن جامع تقدیم کرده است.سیاق سخن و کلمات زیبا و پر احساس و گله‏های مشتاقانه و ابیات عاشقانه‏ای هم که در مقدّمه و ابواب متن آمده مؤیّد همین امر است.دیباچه کتاب را بعد از بسمله چنین آغاز می‏کند:«خدای بر عمر و عزتت بیفزاید و دوران کامرانی تو را از گردش‏



ایام مصون دارد و مرا آماج بلاهای تو و فدای تو و پیشمرگ تو فرماید و ورود مرا به آبشخور مرگ پیش از تو قرار دهد.اما بعد، خدای رغبت و اشتیاق به تو را پیوسته دارد و تو را تکیه‏گاه دوستان در مهمّات قرار دهد.من اگر چه در وفای تو دستخوش بخل زمانه شدم و روزگار در توسل به رشته برادری و یاری تو با من همچشمی نمود، معذلک پیوسته از محبّت تو و اعتماد به تو و دلبستگی و انس به نزدیک بودن با تو سخن می‏گویم و تا جان در تن دارم بر این حال خواهم بود...لیکن آنچه مرا در برابر تطاول تو رام نموده و فرمانبردار حکم تو ساخته و به توجیه و عذریابی ستمهایی که بر من روا می‏داری واداشته است، سببش لطیف‏تر از آن است که به چشم دیده شود و دقیق‏تر از آن است که با اندیشه و جستجو درک گردد.اگر پنهانش کنم، پیدا می‏شود و اگر آشکارش سازم مخفی می‏گردد.هم سخنی با او زبانم را از شرح ماجراهایش کوتاه می‏کند و لذّت تحمّل ستمهایش مرا از شرح اوصاف او باز می‏دارد.یکی از معاصران 66 در این باره چنین گفته است:

ینسی الهوی وصفه من حلّ ذروته

کالأرض یشغل عنها من ثوی فیها

67 «...درباره آنچه راجع به گردش روزگار و بی‏وفایی و خیانت یاران گفته بودی بدان-خدایت یاد باشد-که یکی از عجایب روزگار که در زندگی پیش می‏آید یا در خیال خطور می‏کند آن است که ستمکاری از ستمزدگان تظلّم کند و زیان رساننده‏ای اظهار ندامت نماید و حاکمی از محکومان و غالبی از مغلوبان دادخواهی کند.به چیز چیز اعتراض داری و آن را شگفت‏انگیز می‏شماری؟-خدای عزّتت را دائم و دستت را در کارهای خیر گشاده دارد-آیا برگشتن روزگار نزد تو عجیب است، در صورتی که خود از آنانی که زمانه در جفاکاری پیشقدمی. به جای اینکه صاحبان این صفات را ندامت کنی شایسته است که برای اعمال ایشان عذری پیدا کنی یا دلیلی بیاوری.محمّد بن یحیی شیبانی(ثعلب نحوی)بیت ذیل را برای من انشاد نمود:

فلا نجز عن من سیرة انت سرتها

فاوّل راض سیرة من یسیرها...»

68 سپس به تمهید مقدمه در سبب اهداء کتاب به دوست محبوب خود برآمده چنین گفته است: «گفته بودی در جستجوی همدمی هستی که در خلوت انیس تو باشد و از مصائب روزگار از وجود او تسلی یابی و خبرها را به تو باز گوید و اسرار ترا پنهان دارد، ولی تاکنون هر چه‏


گشته‏ای چنین دوستی را پیدا نکرده‏ای.از من خواسته بودی اگر چنین دوستی داشته باشم که ابیات عاشقانه و قصّه‏های عاشقان را بداند و بر راههای عشق و احکام آن واقف باشد و شاعران درد آشنا را بشناسد و اشعاری از برداشته باشد که بر کمال و ادب بیفزاید، ایثار نموده با معرفی کردن آن تو را از جستجو و عرض حاجت پیش دیگران آسوده سازم...خدا یارت باشد-بدان که برادران خوب و یکدل در این زمانه حکم سیمرغ و کیمیا دارند.فقط گروهی بر جای مانده‏اند که دادخواهی می‏کنند، ولی داد نمی‏دهند.اگر بی‏تکلّف باشی از تو نمی‏شکوهند و اعتنا نمی‏کنند و اگر حشمت خود را حفظ کنی به غیبت کردن و خرده‏گیری می‏پردازند.تا به تو امیدوار و از تو بیمناکند ملازم آستانند و اگر بیم و امید نباشد، حقّ برادری را زیر پا می‏گذارند و عهد وفا را فراموش می‏کنند.پس در این زمانه اگر به منافقی رسیدی دست از دامنش رها مکن که بهتر از دیگران است.زیرا اگر در دل ناراست است لااقل به زبان تو را دلخوش می‏کند.وای بر قومی که بهترین ایشان منافقان باشند و هیچ با وفایی در بین ایشان دیده نشود.چنین شنیدم که عبد الملک بن مروان گفته است:به همه لذتهای دنیا دست یافتم مگر برادری که رنج رازداری و پرده‏پوشی را از دوش من بردارد...

«پس وقتی دیدم شوق بر تو غالب است و مایلی از احوال عاشقان آگهی یابی، بر آن شدم که همدمی نزد تو بفرستم که سرگذشت متقدّمان را به باز گوید و ماجراهای عشق را شرح دهد.اگر به نشاط آیی، او هم به نشاط آید و اگر ملول گردی، او نیز باز ایستد.هر وقت او را به خود نزدیک کنی پیش آید و هر وقت از خود دور سازی دور گردد.چون بدو نیاز پیدا کنی ناز نکند و چون بی‏میل باشی کنار رود.رازهای تو را به خاطر خود راه ندهد، چه رسد که آنها را فاش سازد.چون اصلا سرّی در دلش جای نمی‏گیرد تا احتیاج به پنهان کردن آن باشد. حشتمش تو را از اینکه سؤالی از او کنی مانع نمی‏شود و اگر از او برنجی به خشم نمی‏آید.او را از خاطرات خود برای تو جدا کردم و از بین نوادری که در قلبم بود برگزیدم.اگر آن را به یاران عزیز بسپاری چیزی از دیوان تو کم نشود و اگر به خود انحصار و اختصاص دهی موجب برتری تو به بر همگنان باشد.و آن کتایب است که نامش را الزّهره گذاشته‏ام...» 69

نام کتاب-الزهره-را ظاهرا باید به فتح زاء و سکون هاء تلفّظ کرد که به معنی شکوفه و گیاه است نه به ضم زاء که نام عربی ستاره ناهید است.این تلفّظ علاوه بر آنکه بیشتر با مضمون کتاب تناسب دارد با قرائن موجود در کتب قدماء نیز سازگار است.«گایانگوس 70 »در کتاب، تاریخ سلاله‏های سلاطین اسلامی در اسپانیا 71 آورده است که ابوالعباس احمد بن محمد بن



یحیی المقری(متوفّی در 1041 ه ق)در کتاب نفح الطیب 72 از رساله فضائل اندلس تألیف ابن حزم اندلسی نقل نموده که کتاب الحدایق تألیف احمد بن فرح 73 به مقابله و پیروی از کتاب الزهور اثر ابو بکر محمّد بن داوود نوشته شده با این تفاوت که تعداد ابواب کتاب الزّهور صد باب است و هر باب محتوی صد بیت است، در صورتی که کتاب الحدایق دویست باب دارد و هر باب آن شامل دویست بیت است.لویی ماسینیون«نیز در کتاب الحلاّج(به نقل مقدّمه کتاب الزهره)همین مطلب را با مختصر تغییری از احمد بن یحیی الضّبی 74 چنین آورده است: «و له-لابی عمر و احمد بن محمد بن فرح-الکتاب المعروف بکتاب الحدایق ألّفه للحکم المستنصر و عارض فیه کتاب الزهره لابی بکر محمد بن داوود بن علی الاصبهانی.الاّ أنّ ابابکر انّما ذکر مأة باب فی کل باب مأة بیت و ابو عمر و اورد مأتی باب فی کلّ باب مأتی بیت لیس منها باب تکّرر اسمه لأبی بکر و لم یورد فیه لغیر اندلسی شیئا.» 75 رینهارت 76 نیز در تاریخ خود 77 قول مقرّی را نقل و به زهرة العلوم تألیف اصفهانی اشاره کرده است.به قرینه زهور و حدایق چنین معلوم می‏شود که «زهره»را به فتح زاء به معنی گل و شکوفه تلفظ می‏کرده‏اند.اما بعض خاورشناسان که نسخه این کتاب را کشف و آن را به دنیای غرب معرفی نمودند غالبا آن را«زهره»به ضمّ زاء، به معنی ناهید ربة النوع عشق و زیبایی(شاید به تناسب موضوع کتاب)می‏خواندند.باربیه دومینار 78 در ترجمه مروج الذهب مسعودی آن را Louvrage connu sous li titre de Kitab ez zohrah معرفی کرده است.بروکلمن نیز در تاریخ ادبیات عرب از این کتاب به صورت‏ zohrah نام برده است.ماسینیون در کتاب الحلاّج مکررا«زهره»را به ضمّ اوّل ضبط کرده و کتاب را Livrede la planete Venus ترجمه کرده است.اما همین خاورشناسان احتمال فتح زاء را نیز در«الزّهره» داده است.امروز چنانکه ناشر و مصحّح کتاب الزّهره و نیز نویسنده مقاله ابن داوود در دایرة المعارف اسلام آورده‏اند قول رایج و راجح بین مستشرقین تلفّظ نام این کتاب به فتح زاء است نه به ضمّ آن.

ابن داوود چنانکه در مقدمه کتاب الزهره تصریح نموده در نظر داشته است آن را در صد باب هر باب شامل صد بیت شعر تصنیف نماید:«در پنجاه باب آن از اسباب و موجبات عشق و احکام و اتفاقات و حالات آن سخن خواهم گفت و در پنجاه باب دیگر سایر اقسام شعر را خواهیم آورد.در نقل اشعار به اندکی از بسیار و مشتی از خروار بسنده می‏کنم.زیرا هدف از نوشتن این کتاب از آن بزرگتر است که در کتابی بگنجد یا الفاظ و عبارات از عهده بیان حقیقت آن برآید و من هر قدر کتاب را دراز و مفصل کنم امیدوار نیستم بتواننم حدیثی را که آغاز کرده‏ام‏


به نهایت رسانم.هر که در پرگویی امید کمال ندارد باید که به اختصار قناعت کند.به علاوه اهل ادب و خواستاران این گونه کتابها ترجیح می‏دهند که به اختصار کوشیده شود تا حفظ آن آسان باشد...بعض مؤلفان را که دعوی ادب دارند و کتابهایی می‏نویسند دیده‏ام که خواسته‏اند کتابی شبیه این کتاب به رشته تحریر درآورند.اما ترتیبی در کار خود پیش گرفته‏اند که از طریق صواب به دور است.اینان کتاب خود را از شرح احوال عشّاق قدیم شروع کرده است و تا آنجا پیش رفته‏اند که انبیاء را نیز به پیروی از هوای نفس متهم ساخته‏اند. این چنین نسبتها به ایشان جایز نیست و بر هیچ مسلمان حلال نباشد که قتل افراد بی‏گناه و افعال زشت را به پیامبران خدای نسبت دهد...پیامبران علیهم السلام و امامان اسلام مقامشان از آن برتر است که این گونه اخبار از ایشان برای عامّه مردم گفته شود.چه اگر قبول کنند آن را در غیر محل خود قرار می‏دهند و اگر منکر شوند گوینده و ناقل خبر را به دروغ منسوب می‏دارند.هر علمی بین اهل آن مرزهای شناخته شده‏ای دارد و نباید در هم مخلوظ شود...» 79

ولی آنچه از کتاب الزّهره در دست است فقط پنجاه باب و نیمه اول کتاب است که به سعی خاروشناسان کشف و معرفی شده است.نیمه دوّم یا به کلّی مفقود و یا اصلا تألیف نشده است. نخستین محقق اروپایی که از این کتاب یاد کرده«پاسکال دو گایانگوس»است که در کتاب تاریخ سلاله‏های سلطنتی اسلامی در اسپانیا به شباهت بین کتاب حدائق احمد بن فرح با کتاب الزّهره اشاره کرده است.بعد از وی دو خاورشناس دیگر اسپانیایی«فرانسیسکوس کودرازیدین» 85 و شاگرد و همکارش«هولیان ریبره ترگو» 81 بودند که کتاب بغیة الملتمس فی تاریخ رجال اهل اندلس تألیف ابو جعفر احمد بن یحیی الضّبی الاندلسی(متوفّی در 599 ه ق) را ضمن مجموعه کتابخانه عرب و اسپانیا 82 منتشر نمودند و کتاب الزّهره را بیشتر به جهان عرب شناساندند.بعد از ایشان باربیه دومینار در ترجمه مروج الذّهب مسعودی و سایر مستشرقین ارزش ادبی و عرفانی الزّهره را به طور مشروح بیان نمودند.اما نخستین خاورشناس که الزّهره را ارزشیابی کرد و آن را مشهور ساخت لوی ماسینیون فرانسوی بود. وی در کتاب عشق حلاج، که قدیمترین و مشروح‏ترین کتاب در شرح حال حلاج به زبان فرانسه است، گوید:«کتابی است جذّاب با افکار نو و ابتکاری و نثری مسجّع و مرصّع شامل منتخبی از ابیات عاشقانه شاعران بادیه‏نشین و شهرنشین عرب.هیچ کتابی نمی‏تواند زندگی عاشقانه آن زمان و افکار طبقه روشنفکر بغداد عصر عبّاسی را درباره عشق بهتر از کتاب الزهره برای ما بازگو کند.» 83 ماسینیون همچنین نخستین بار منتخباتی از متن کتاب الزّهره را در گزیده متون چاپ نشده‏(Recueit de texts inedits)(ص 239-240، پاریس 1929 م)منتشر



کرد.ولی توفیق طبع و نشر کتاب الزّهره نصیب دکتر نیکل گردید(که خود را در پشت جلد کتاب چاپ شده، «الدکتور لویس نیکل البوهیمی من المعهد الشرقی فی جامعة شیکاغو»-استاد انستیتوی السنه شرقیه دانشگاه شیکاگو-امریکا معرفی نموده است.)وی چنانکه در مقدّمه انگلیسی کتاب آورده در آن هنگام که مشغول ترجمه کتاب طوق الحمامه تألیف ابن حزم اندلسی ظاهری به زبان انگلیسی بود، ضمن تحقیق در آثار ابن حزم و مذهب ظاهری، به وجود این کتاب و اهمیت آن پی برد و از نزدیکی فکری و ادبی ابن حزم با ابن داوود و اشاراتی که در طوق الحمامه به کتاب الزّهره شده آگاهی یافت.مثلا ابن حزم در طوق چهارم گفته است: «لا علی ما حکاه محمد بن داوود رحمه الله عن بعض اهل الفلسفه:الارواح اکر مقسومة»که به این عبارت کتاب الزّهره نظر داشته است:«و زعم بعض المتفلسفین انّ الله جلّ ثناءه خلق کل روح مدورة الشکل علی هیأة الکرة ثم قطعها ایضاء فجعل فی کلّ جسد نصفا و کل جسد لقی الجسد الذی قطع من النصف الذی معه کان بینهما عشق للمناسبة القدیمة» 84 و ابن حزم خلاصه کلام ابن داوود را آورده است.

پس از آنکه طبع ترجمه طوق الحمامه به سال 1931 م در پاریس به پایان رسید، دکتر نیکل به کتاب الزهره روی آورد.از این کتاب تنها یک نسخه در جهان شناخته شده که شامل پنجاه باب یعنی نیمه اوّل کتاب است و در کتابخانه قاهره-المکتبة المصریّه-محفوظ است. خاورشناسان نسخه‏های عکسی از آن تحصیل کرده بودند و دکتر نیکل نیز در سپتامبر 1930 م فوتوکوپی آن را از مصر به دست آورد.شاید ابتدا در نظر داشت آن را هم مثل طوق الحمامه به انگلیسی ترجمه کند، ولی به عللی، از جمله پیچیدگی نثر الزّهره-که آن را از ابیات کتاب دشواریاب‏تر ساخته-و اغلاط و افتادگیهای نسخه خطّی از این قصد منصرف شده و به تصحیح و تحشیه و چاپ کتاب بسنده کرده است.این کار را در دانشگاه امریکایی بیروت‏ AUB ظرف مدّت هفت ماه به پایان رسانید و با مقدّمه‏ای سودمند و حواشی ممتع و فهارس لازم به سال 1932 م در چاپخانه«اباء یسوعیین»بیروت از چاپ بیرون آورد.دستیار او در این کار یک دانشمند عرب نابلوسی فلسطینی به نام ابراهیم طوقان، استاد عربی دانشگاه امریکایی بیروت، بود که در تصحیح متن و شناسایی اشعار و تعلیقات کتاب کمک بسیار نمود.نسخه خطّی قاهره 366 صفحه و هر صفحه بیست و یک سطر دارد و در ذی قعده سال 718 ه ق در صفد(فلسطین)به دست مملوکی نوشته شده است.ولی نسخه چاپی یک مقدمه انگلیسی هشت صفحه‏ای و 406 صفحه به شرح ذیل دارد:

متن عربی پنجاه باب کتاب الزهره(ص 373-1):


فهرست اسامی شاعرانی که نامشان در کتاب برده شده است(ص 379-374).

فهرست ابیاتی که نام شاعران آنها ذکر نشده است(ص 381-379):

یادداشتها و اصلاحاتی که به وسیله دکتر نیکل به عمل آمده است(ص 406-382).

برای مزید اطلاع خوانندگان، عناوین ابواب پنجاه‏گانه کتاب الزّهره را که هر یک سرفصلی از مدارج عشق و آیتی از فصاحت زبان عربی و نیز معرّف هر باب است با برگردان فارسی آن از نظر خواننده می‏گذراند:

1-من کثرت لحظاته دامت حسراته.

هر که نگاههایش بسیار شود حسرتهایش دائم باشد.

2-العقل عند الهوی أسیر و الشّوق علیها امیر. 85

عقل نزد عشق اسیر است و شوق و آرزومندی بر این هر دو امیر.

3-من تداوی بدائه لم یصل الی شفائه.

هر که بخواهد خود را با درد خویش مداوا کند هرگز به شفای آن نرسد.

4-لیس بلبیب من لم یصف ما به لطبیب.

هر که درد خویش را به طبیب باز ننماید خردمند نیست.

5-اذا صحّ الظّفر وقع الغیر.

چون پیروزی درست شود رشک و غیرت پیش آید.

6-التّذلل للجیب من شیم الأدیب.

فروتنی برای محبوب از اخلاق دانایان و فرهیختگان است.

7-من طال سروره قصرت شهوره.

هر که شادمانیش دراز شود ماههایش کوتاه گردد.

8-من کان ظریفا فلیکن عفیفا

خردمند باید که پاکدامن باشد.

9-لیس من الظرف امتهان الحبیب بالوصف.

از هوشمندی نیست که محبوب را با تعریف و وصف خفیف نمایند.

10-سوء الظّنّ من شدّة الضّنّ.

بدگمانی از فرط دلبستگی است.

11-من وفی له الحبیب هان علیه الرّقیب.


هر که را محبوب وفا کند تحمل رقیب آسان باشد.

12.من منع من کثیر الوصال قنع بقلیل النّوال.

13.من حجب عن الأحباب تذلّل للحجّاب.

هر که را از دیدار دوستان باز دارند یا پرده‏داران فروتنی کند.

14.من منع من الوصول اقتصر علی الرّسول. هر که از وصول به محبوب ممنع شود به فرستادن رسول بسنده کند.

15.من احبّه احبابه و شی به اترابه.

هر که محبوب دوستان باشد دوستانش از او سخن‏چینی کنند.

16.من لم یعاتب للزلّة فلیس بحافظ للخلّة.

هر که بر لغزش عتاب نکند دوستی را حفظ ننموده است.

17.من عاتب علی کلّ ذنب اخاه فخلیق ان یملّه و یقلاه.

آنکه برادر خود را بر هر گناه مورد عتاب قرار دهد حق دارد که از وی ملول گردد و او را دشمن دارد.

18.بعد القلوب علی قرب المزار اشدّ من بعد الدّیار من الدّیار.

دوری دلها-گرچه منزلها نزدیک باشد-از دوری دیاری از دیار دیگر دشوارتر است.

19.ما عتب من اغتفر و لا اذنب من اعتذر.

آنکه درمی‏گذرت گله ندارد و آنکه پوزش می‏خواهد گناهکار نیست.

20.اذا ظهر الغدو سهل الهجر.

وقتی خیانت آشکار شد هجران سهل می‏گردد.

21.من راعه الفراق ملکه الإشتقاق.

هر که گرفتار فراق شود اشتیاق بر او چیره گردد.

22.قلّ من سلا الاّ غلبه الهوی.

کم عاشقی است که آرام گیرد و بار دیگر عشق بر او چیره نگردد.

23.من غلبه هواه علی الصّبر لمن یهواه علی الغدر.

هر که عشقشق بر صبر غلبه کند بر بدعهدی محبوب خود شکیبایی نماید.

24.من تجلّد علی النّوی فقد تعرّض للبلاء.

هر که بر فراق دلیری نماید خود را در معرض بلا افکنده است.



25.فی الوداع قبل الفراق بلاغ الی وقت التّلاقی. 86

بدرود یار پیش از جدایی تا دیدار بعدی عاشق را بسنده است.

26.ما خلق الفراق الاّ لتعذیب العشقّاق.

فراق را جز برای عذاب عاشقان نیافریده‏اند.

27.من غاب قرینه کثر حنینه.

هر که یارش غایب باشد ناله و زاریش بسیار شود.

28.من لم یلحق بالحمول بکی علی الطّلول.

هر که به هودج یاران نرسد بر اطلاق خانه ایشان خواهد گریست.

29.من قصّر عن مصاحبة الجار لم ینفعه مسائلة الدّار.

هر که در مصاحبت همسایه کوتاهی کند حال‏پرسی از خانه او سودی به وی نمی‏رساند.

30.من منع من البراح تشوّق بالرّیاح.

هر که را از ورود به دشت باز دارند مشتاق و آرزومند بادهای آن خواهد شد.

31.فی لوامع البروق انس للمستوحش المشوق.

درخشش برقها موجب انس و آرامی عاشق مردم گریز است.

32.فی تلهّب النیران انس للمدنف الحیران.

زبانه کشیدن آتشها موجب انس و آرامی عاشق سرگشته است.

33.فی نوح الحمام انس للمنفرد المستهام.

زاری کبوتران موجب انس و آرامی عاشقی است که از یار تنها و در صحرا سرگردان مانده است.

34.من امتحن بالمفارقة و الهجر اشتغل فکره بالعیافة و الزّجر.

آنکه به محنت هجر و فراق مبتلا شود فکرش با فال گرفتن از پرواز مرغان مشغول می‏گردد.

35.فی حنین البعیر المفارق انس لکلّ صبّ وامق.

ناله شتر تنها مانده از جفت برای هر عاشق دلباخته موجب آرامی است.

36.من فاته الوصال نعشه الخیال.

هر که وصال را از دست داده است با خیال به نشاط می‏آید.

37.من منع من النّظر استأنس بالأثر.

هر که را از تماشا باز دارند از اثر، آرامی و انس جوید.

38.من حجب عن الأثر تعلّل بالذّکر.

هر که را از اثر محجوب دارند خود را با یادها سرگرم سازد.



39.مسامرة الأوهام و المانیّ سبب لتمام العجز و التّوانی.

شب بیدار ماندن و قصه گفتن با اوهام و آرزوها موجب نهایت ناتوانی و سستی است.

40.من قصر نومه طال لیله.

آنکه خوابش کوتاهست شبش دراز نماید.

41.من غلب عزاه کثر بکاه.

هر که قرار و آرامش مغلوب شود گریه‏اش بسیار گردد.

42.نحول الجسد من دلائل الکمد.

لاغری تن از نشانه‏های اندوه و غصّه است.

43.طریق الصّبر بعید و کتمان الحبّ شدید.

راه شیکبایی دور و کتمان عشق سخت است.

44.من غلب صبره ظهر سرّه.

هر که صبرش مغلوب شود رازش آشکار می‏گردد.

45.من لم یقع له الهوی باکتساب لم ینزجر بالعتاب.

هر که بی‏اختیار دچار عشق شود به ملامت از آن دست نمی‏کشد.

46.من قدم هواه قوی اساه.

هر که عشقش دیر ماند اندوهش پر روز شود.

47.من شابت ذوائبه جفاه حبائبه.

هر که موی پیشانیش سپید شود محبوبه‏هایش بدو جفا کنند.

48.من یئس من هواه فلم یلتفت من وقته سلاّه

هر که از معشوق ناامید شود به تسلیت کسان التفات نکند.

49.لا یعرف المقیم علی العهد، الا عند الفراق او الصّد.

عاشق درست پیمان جز وقت فراق یا روی گرداندن معشوق شناخته نمی‏شود.

50.قلیل الوفاء بعد الوفاة اجلّ من کثیرة وقت الحیاة

اندکی از وفا بعد از وفات با شکوه‏تر از بسیار آن در وقت حیات است.

کتاب الزهره مخلوطی است از نظم و نثر.اساس آن ابیات عاشقانه و عارفانه‏ای است که تعداد آنها در هر باب در حدود صد بیت است و آنچه به نثر است در حقیقت جنبه‏هایی از فلسفه عشق و زمینه‏ساز و شارح و مکمل معانی آن ابیات است.اشعار بیش از دویست و پنجاه شاعر
abu bakr muhammad ibn davood bin ali bin khalaf esfahani
أبو بكر محمد بن دافود بن علي بن خالاف عسفهاني


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری


کپی