جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عامل . فاعل . بازنده را نیز گویند و این معنی بدون ترکیب گفته نمیشودمانند شطرنج باز و قمارباز و شب باز و امثال آن . (جهانگیری ). حرف لعَب چنانکه حقه باز و عمودباز و زنگ باز و جامه باز. (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 165) : زرستان ، مشک فشان ، جام ستان ، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صیدشکر، چوگان باز. منوچهری . بازنده و بازی کننده را نیز گویند همچو قمارباز و ریسمان باز و شب باز و امثال آن . (برهان ) (دِمزن ). بازنده نیز گویند و این بی ترکیب گفته نمیشود مانند شطرنج باز و قمارباز. (انجمن آرا) (فرهنگ سروری ). بازنده . (رشیدی ). در بعضی تراکیب صفت واقع میشود مثل شعبده باز. لعبت باز. دوالباز. حیله باز (مکار). (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). بمعنی بازنده و در این صورت همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانند: حقه باز و شطرنج باز و قمارباز و جان باز، کسی که با جان خود بازی میکند و خود را در مخاطرات میاندازد. (ناظم الاطباء). آب باز. آس باز. اسب باز. اشکباز. امردباز. بامبول باز. بچه باز. بی ریش باز. پاکباز. پای باز (رقاص ). تازباز (غلام باره ). جام باز. جان باز. جانغولک باز. جانقولک باز. جنده باز. جنغولک باز. جنقولک باز. چاچولباز. چترباز. چوگان باز. حریف باز. حزب باز. حقه باز. حیله باز. خانم باز. خرس باز. خروس باز. خیالباز. دست باز (رقاص ). دغل باز. دگل باز. دنیاباز. دوالک باز. دوست باز. دین باز. رسن باز. رفیق باز. ریسمان باز. زبان باز. زن باز. سازوباز. سپدباز. سرباز. سرفال باز. سعترباز. سفته باز. سهره باز. سیره باز. شاهدباز. شطرنج باز. شعبده باز. شیرباز. شیشه باز. شیوه باز. عشق باز. علم باز. عنترباز. قرقی باز. قلندرباز. قمارباز. قناری باز. قوچ باز (قوش باز). کبوترباز (کفترباز). کتاب باز. کرک باز. کلک باز. کمان باز. گاوباز. گجه باز. گشادباز. گل باز. گوزن باز. لج باز. لعبت باز. مرغ باز. مریدباز. معشوق باز. مهره باز. میمون باز. نردباز. نظرباز. نیزه باز. یارم باز : خار یابد همی ز من در چشم دیو بی حاصل دوالک باز. ناصرخسرو. که در مهر او کینه ٔ تست ازیرا که بستست چشم دل این مهره بازش . ناصرخسرو. مهره و حقه است ماه و سپهر که بشاگرد حقه باز رسد. انوری . آنجا خراباتیان دوالک بازان در خاکند. (تذکرةالاولیاء ج 2 ص 339). بازی خود دیدی ای شطرنج باز بازی خصمت ببین پهن و دراز. مولوی . جوانی ببدرقه همراه ما شد سپرباز چرخ انداز. (گلستان ). جوانی پاکباز و پاکرو بود. سعدی (گلستان ). تمنا کند عارف پاکباز بدریوزه از خویشتن ترک آز. سعدی (بوستان ). گروهی نشینند با خوش پسر که ما پاکبازیم و صاحبنظر. سعدی (بوستان ). غلام همت رندان و پاکبازانم که از محبت با دوست دشمن خویشند. سعدی (طیبات ). عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را. سعدی . محتسب در قفای رندانست غافل از صوفیان شاهدباز. سعدی (طیبات ). نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار چیست تا در نظر عاشق جان باز آید. سعدی (طیبات ). مضرب و شطرنج باز و... راه ندهد. (مجالس سعدی ص 21). پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست ؟ بر بساط نرد در اول نظر جان باختن . سعدی (بدایع کلیات چ فروغی ص 752). به کوی لاله رخان هرکه عشقباز آید امید نیست که هرگز بعقل بازآید. سعدی (غزلیات ). تو که در بند خویشتن باشی عشقبازی دروغزن باشی . سعدی (گلستان ). صوفی نهاد دام و درحقه باز کرد پیوند مکر با فلک حقه باز کرد. حافظ. دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم با من چه کرد دیده ٔ معشوق باز من . حافظ. همه غافل ز لعبت باز گردون چه بازی آورد از پرده بیرون . نوعی خبوشانی (از شعوری ج 1 ورق 165). - سخن باز ؛ زبان آور. سخن گوی . - همباز ؛ انباز. شریک . قيد اسم، نيز، هم، همچنين، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا، ازنو، دوباره ، داير، برقرار، برپا ، سنقر، قوش ، قليا ، باج، باژ، خراج ، جدا ، روشن ، جدا، منفصل ، روباز ، بيمانع، آزاد ، فاصلهدار ، چا بسته اسيد
1- باج، باژ، خراج
2- جدا
3- روشن
4- جدا، منفصل
5- روباز
6- بيمانع، آزاد
7- فاصلهدار
8- چا open, light, patulous, full-blown, again, nevertheless, base, falcon, hawk, goshawk فتح، تفتح، انفتح، شق، كشف، استهل، حرر، أطلق، أفضى إلي، إنفتح على، إنفتح قليلا، مفتوح، مكشوف، صريح، حر، غير متحفظ، غير مطوق بحواجز، جائز الصيد فيه، سخي، جيد المسامية، غير ملجم بضوابط تشريعية، عام، يفتح açık ouvrir offen abierto aprire سرگشاده، علنی، سبک، سبک وزن، کم، خفیف، پهن، تمام شکفته، کامل، پر باد، تمام، کاملا افراشته، باز هم، دیگر، مجددا، پس، با اینحال، هنوز، ضمنا، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، شاهین، توپ قدیمی، قوش قزل، الاطوفان
open|light , patulous , full-blown , again , nevertheless , base , falcon , hawk , goshawk
ترکی
açık
فرانسوی
ouvrir
آلمانی
offen
اسپانیایی
abierto
ایتالیایی
aprire
عربی
فتح|تفتح , انفتح , شق , كشف , استهل , حرر , أطلق , أفضى إلي , إنفتح على , إنفتح قليلا , مفتوح , مكشوف , صريح , حر , غير متحفظ , غير مطوق بحواجز , جائز الصيد فيه , سخي , جيد المسامية , غير ملجم بضوابط تشريعية , عام , يفتح
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "باز" در زبان فارسی دارای معانی و کاربردهای متنوعی است و با توجه به متن و مفهوم موردنظر ممکن است به شکلهای مختلفی استفاده شود. در اینجا به برخی از نکات نگارشی و قواعد مرتبط با این کلمه اشاره میکنیم:
معانی مختلف:
"باز" به معنی "دوباره" یا "مجدد" (مثلاً: باز فکر کن)،
"باز" به معنی "باز کردن" (مثلاً: در را باز کن)،
"باز" به معنی "آزاد" (مثلاً: پرنده آزاد در آسمان باز میخواند)،
"باز" به عنوان اسم (مثلاً: باز پرندهای شکاری است).
استفاده در جملات:
لازم است با توجه به معنی کلمه، جملات به گونهای تنظیم شوند که مفهوم واضح باشد. مثلاً، در جملات توصیفی و بیانی میتوان از "باز" برای ایجاد تاکید استفاده کرد.
فاصلهگذاری:
در نوشتار فارسی، بین "باز" و سایر کلمات، از فاصله مناسب استفاده کنید. مثلاً: "او باز به خانه برگشت" (فاصله بین "باز" و "به" لحاظ شده است).
نکات لغوی:
در برخی موارد، "باز" ممکن است به عنوان پیشوند در ترکیبهای جدید به کار برود (مثلاً: بازسازی، بازگشت).
تلفظ:
توجه به تلفظ صحیح "باز" (با معنای "دوباره") و "باز" (به عنوان اسم پرنده) نیز حائز اهمیت است تا در مکالمات باعث سردرگمی نشود.
با رعایت این نکات، میتوان استفاده بهتری از کلمه "باز" در نگارش و مکالمات داشت.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه “باز” در جملات آورده شده است:
درب را باز کن تا هوای تازه داخل بیاید.
من به این کتاب دوباره باز میگردم تا بیشتر یاد بگیرم.
پس از مدتی، خستگیاش را کنار گذاشته و دوباره به کار بازگشت.
او باز هم در مسابقه شرکت کرد و مدال طلا گرفت.
وقتی به خانه رسیدیم، پنجرهها را باز کردم تا نور خورشید داخل بیفتد.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: سرگشاده، علنی، سبک، سبک وزن، کم، خفیف، پهن، تمام شکفته، کامل، پر باد، تمام، کاملا افراشته، باز هم، دیگر، مجددا، پس، با اینحال، هنوز، ضمنا، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، شاهین، توپ قدیمی، قوش قزل، الاطوفان
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر