جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

bāla(e)š
pillow  |

بالش

معنی: بالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است ، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خواب است . (غیاث اللغات ). بالین . چیزی آکنده به پنبه و پرکه زیر بال نهند و آن چنان است که کیسه ای از پارچه بدوزند و سپس پر مرغان چون قو و کبک و ماکیان و امثال آن در آن ریزند تا پر شود، پس سر آن بدوزند و هنگام خواب و استراحت زیر سر یا بازو نهند یا پشت بدان دهند. مُتَّکی ̍. زیرگوشی . زیرسری . آنچه زیر سر نهند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 169). نضیده . (منتهی الارب ). نُمُرق یا نِمِرق یا نَمَرق . نمرقه . (منتهی الارب ). چیزی که هنگام غلطیدن بزیر سر نهند و زیرسر تکیه کنند چون به دست نشینند (برآرنج تکیه کنند). (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که از پر و یا پشم و یا پنبه و جز آن آکنده نموده در هنگام خوابیدن زیر سر نهند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بالشت شود :
دلی که رامش جوید نیابد او دانش
سری که بالش خواهد نیابد او افسر.
عنصری .
همه بستر پر از گل بود و گوهر
همه بالش پر از مه بود و شکر.
(ویس و رامین ).
بالش بوسه داد و گفت اکنون به دولت خداوند بهتر است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269).
همه شب زیر پهلو و سر او
بستر وبالش آتش و خار است .
مسعودسعد.
سران را گوش بر مالش نهاده
مرا در همسری بالش نهاده .
نظامی .
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر تواش بالش کنی هم میشود.
مولوی .
لیک ازو مقصود این بالش نبود
علم بود و دانش و ارشاد و سود.
مولوی .
ور نبود بالش آکنده پر
خواب توان کرد حجر زیر سر.
سعدی .
سر سفله را گرد بالش منه
سر مردم آزار بر سنگ به .
سعدی .
مگر که بالش زربفت و نطع زیلوچه
ز کتم غیب که می آورد به صدر صدور.
نظام قاری .
در جامه خواب کوش به زیرافکنی نکو
بر بالش این لطیفه و بستر نوشته اند.
نظام قاری .
تا نگوید راز مخفی در درون جامه خواب
پنبه بنهادند بالش را به خواری در دهن .
نظام قاری .
اندر لحاف و بالش خوش خفته بود پنبه
حلاج خواند بر وی یا ایهاالمزمل .
نظام قاری .
- بالش پر ؛ تکیه که پرها در آن آگنده باشند. (آنندراج ).
- بالش چرمین ؛ بالش و مسند و متکایی که از چرم باشد. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181).
- بالش زین ؛ میثریه . (دهار) :
تا نهم بالش زین گرد قطیفه چوصدف
بهر آن راحت جانست دو چشم من چار.
نظام قاری .
- بالش نرم زیر سر نهادن ؛ کنایه از خوشحال گردانیدن باشد کسی را بطریق خوش آمد و تیتال . (برهان قاطع). خوش آمد کردن از راه تمسخر و ریشخند است . (آنندراج ). خوشحال کردن کسی به خوش آمد و آسوده نمودن به امیدواری باشد. (انجمن آرای ناصری ) :
راحت بنهاده بالش نرم
زیر سر داغت از جگرها.
ظهوری .
- بالشها و مندیلها ؛ قصد از لباس و زینتی باشد که زنان یهودیه ٔ بت پرست بر سر خود می گذاردند. (از قاموس کتاب مقدس ).
- نازبالش ؛ بالش باشد خرد که برکنار تخت زیر دست نهند. بالش خرد کودکان و خردسالان .
- نیم بالش ؛ بالش خرد. بالش کوچک . خردبالش .
|| مسند. (آنندراج ). تکیه و مخده مانندی که فراز تخت می نهاده اند و حکام و فرمانروایان بر آن تکیه میزده اند. پشتی . آنچه در مجالس بزرگان و پادشاهان در صدر مجلس می نهادند تا امیر بر آن تکیه زند. وساده . (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (از تاج العروس ). نوعی پشتی . مخده . مسنده . و گاه نیز امیر یا سلطان بر آن جلوس میکرده است و حاضران نیز بر زبر آن می نشسته اند چنانکه بر زبر تخت یا کرسی و صندلی می نشسته اند :
حصیری بگسترد و بالش نهاد
به بهرام برآفرین کرد یاد.
فردوسی .
ورا گفت بالش نگه کن یکی
که تا برنشینم بر او اندکی .
فردوسی .
به تن آسانی بر بالش دولت بنشین
چه کنی تاختن و تافتن رنج سفر.
فرخی .
ای دولت خجسته ازو روی برمتاب
ای بالش وزارت با او قرار گیر.
فرخی .
تا براین بالش بنشسته نگفته ست کسی
که براین بالش جز خواجه نشستست فلان .
فرخی .
جاودان شاد بزی و تن تو شاد و عزیز
بتو آراسته این مجلس و این بالش و گاه .
فرخی .
گر بهنر زیبدو بگوهر بالش
او را زیبد چهاربالش و مسند.
منوچهری .
ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها فروگسترده بسترها.
منوچهری .
هر یکی را بالشی بنهادند از زربافته در پیش . (قصص الانبیاء ص 116). چون مهرجان درآمد، فرمود تا بر شط دجله خوانی عظیم نهادند و مزدک را در بالش نشاند و خود بر سر او ایستاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 90). و در وی (کارگاه ) بساط و شادروانهابافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی . (تاریخ بخارا ص 24).
تا که بنشست خواجه در بالش
بالش آمد ز ناز در بالش .
سنائی .
بلکه تن عرش بالشی است مربع
تکیه گه جاه کبریای صفاهان .
خاقانی .
رگ را سر نیش یاد نارم
چون بالش پرنیان ببینم .
خاقانی .
چشم او بر طرف بالش افتاد، اطراف بالش بنظر متفاوت می نمود. (سندبادنامه ص 240). فرمود تا بالشی آورند که بدان نشیند، چون پیش او بردند که فرونشیند، فراگرفت و بر سر خویش نهاد. (تاریخ طبرستان ). و آنچ به مشاهره
و غیرآن ایشان را فرمودی از جامها و پوستین و بالش خود مثل آب جاری که آنرا بهیچوجه انقطاع نیفتادی . (جهانگشای جوینی ). بار دیگر ملک بدیدن او رغبت کرد، عابد را دید از آن هیئت بگردیده و سرخ و سپید برآمده و فربه شده و بر بالش دیبا تکیه زده . (گلستان سعدی ).
دولت آن است که امکان فراغت باشد
تکیه بر بالش بی دوست نه بس تمکین است .
سعدی (بدایع).
- چاربالش و چهاربالش ؛ چنان باشد که سه بالش برسه جانب تخت نهند و بدان تکیه زنند سبیل استراحت و آسودگی و احترام و شکوه را. مسندی را گویند که پادشاهان و صدور و اکابر بر آن نشینند. (برهان ) :
خور از راه خوبی چو خوبان چین
پرستاره ٔ چاربالش نشین .
فردوسی .
گر به هنر زیبد و بگوهر بالش
او را زیبد چهاربالش و مسند.
منوچهری .
چارتکبیری بکن بر چارفصل روزگار
چاربالشهای چارارکان بدونان بازمان .
خاقانی .
در آن حرم که نهندش چهاربالش عزت
جزآستان نرسد خواجگان صدرنشین را.
سعدی .
و رجوع به چاربالش و چاربالشت شود.
... ادامه
864 | 0
مترادف: 1- بالشت، متكا، مخده، مسند، نازبالش 2- بالين 3- رشد، رويش، نمو 4- بالندگي 5- افتخار كردن، مباهات كردن
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [مغولی] ‹بالشت› [قدیمی]
مختصات: ( ~.) ( اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: bAleS
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 333
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
pillow | headrest , bolster
ترکی
yastık
فرانسوی
oreiller
آلمانی
kissen
اسپانیایی
almohada
ایتالیایی
cuscino
عربی
مخدة | مسند , وسادة , توسد , وسد
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بالش" در زبان فارسی به معنای وسیله‌ای است که برای راحتی سر و گردن در زمان خواب استفاده می‌شود و دارای قواعد خاصی در نگارش و استفاده است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی و زبانی مرتبط با این کلمه اشاره می‌شود:

  1. نحو و ساختار جملات:

    • "بالش" می‌تواند به عنوان فاعل، مفعول و یا مضاف‌الیه در جملات استفاده شود.
      • مثال: "بالش روی تخت قرار دارد." (فاعل)
      • مثال: "من بالش را خریدم." (مفعول)
  2. جمع و مفرد:

    • جمع "بالش"، "بالش‌ها" است.
      • مثال: "بالش‌های مختلفی در فروشگاه وجود دارد."
  3. صفات و قیدها:

    • می‌توان برای توصیف بالش از صفات استفاده کرد.
      • مثال: "بالش نرم و راحت."
  4. نکات املایی:

    • کلمه "بالش" به همین شکل و با همین املای ساده به کار می‌رود و تغییراتی در نوشتار ندارد.
  5. کاربرد در جملات بیانی:

    • استفاده از کلمه "بالش" در جملات توصیفی یا بیانی:
      • "بالش‌ها در داخل اتاق خواب قرار دارند."
  6. حروف اضافه:
    • معمولاً از حروف اضافه چون "با"، "روی" و "زیر" به همراه "بالش" استفاده می‌شود.
      • مثال: "سرم را روی بالش گذاشتم."

این نکات می‌تواند به نگارش و استفاده صحیح از کلمه "بالش" در متن‌های مختلف کمک کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "بالش" در جمله آورده شده است:

  1. وقتی به خانه برگشتم، بالش نرم و راحتی را زیر سرم گذاشتم و خوابم برد.
  2. او بالش‌اش را با یک کاور زیبا تزیین کرد تا دکور اتاق خوابه‌اش بهتر به نظر برسد.
  3. در طول سفر، همیشه یک بالش مسافرتی با خودم می‌برم تا آرامش بیشتری داشته باشم.
  4. بچه‌ها روی بالش‌های بزرگ و رنگی پرتاب می‌کنند و حسابی خوش می‌گذرانند.
  5. برای خواب بهتر، انتخاب بالش مناسب بسیار مهم است.

اگر سوال یا درخواست دیگری دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: متکا، پشتی، زیرسری، بال

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری