جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: ببر. [ ب َ ] (اِ) درنده ای است قوی هیکل از امثال شیر. (آنندراج ). درنده ای است که دشمن شیر باشد. و نوعی از شیراست که پشم دار باشد. (از غیاث اللغات ). نوعی از دد.اسم نوعی شیر است که در هند بهم میرسد و از شیر کوچکتر است و باریکتر. شیر خطائی نارنجی رنگ با خطوط سیاه نواری شکل از تیره ٔ گربه ها. (یادداشت مؤلف ). درنده ای است دشمن شیر. (شرفنامه ٔ منیری ). و این کلام در زبان عرب داخل شده و عربی نیست و ایرانیان آن را «بفر»گویند. (از المعرب جوالیقی ص 62). دمیری در حیاةالحیوان گوید ببر نوعی از وحوش و دشمن شیر است و به آن «برید» نیز گویند. و هم چنین «فُرانِق »، اصلاً هندی و شبیه ابن آوی است . قزوینی در عجائب المخلوقات گوید که بین شیر و ببر دشمنی در کار است چنانکه اگر ببری به نمر حمله برد شیر به نمر کمک خواهد کرد. در مورد اینکه ببر را برید گویند، اشتباه است ، و فرانق نیز پروانه است . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 238 و 239). یک قسم از آن در نواحی شمالی ایران موجود است که رنگ راههای پوست آن جلوه و برق پوست ببرهای سلطانی بنگاله را ندارد ولی بواسطه ٔ عظمت قد و هیکل با آن برابری مینماید. (یادداشت مؤلف ). جانوری درنده از جنس شیر. (ناظم الاطباء). درنده ای است وحشی که از بزرگترین درندگان و از امثال شیر و پلنگ است . در هندوستان ببر راشیر گویند و شیر را ببر. (فرهنگ نظام ) : یا بکردار ببر بر سر شیر چیره گرد و بگوشش اندر میز. خسروی . پیمبر تویی هم تو ببر دلیر بهر کینه گه چون سرافراز شیر. فردوسی . به پیشم چه ببر و پلنگ و هزبر به پیکان فروبارم آتش ز ابر. فردوسی . بکوهم درانداز تا ببر و شیر ببینند چنگال مرد دلیر. فردوسی . بسا بیشه هائی که اندر گذشتن تهی کردی از گرگ و ببر و غضنفر. فرخی . بیشه ها یکسره پر ساخته از شیر و ز ببر قلعه ها از درم بسته و صندوق گهر. فرخی . اندران بیشه که یکبار گذر کرد ملک نکند شیر مقام و ندهد ببر آواز. فرخی . ور زانکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری . منوچهری . چنین داستان آمد از گفت شیر که شاه ددان است ببر دلیر. اسدی (گرشاسب نامه ). غو پیشرو خاست اندر زمان که آمد به ره چار ببر دمان . اسدی (گرشاسب نامه ). به پیش اندر آمد یکی تند ببر جهان چون درخش و خروشان چو ابر. اسدی (گرشاسب نامه ). قدر تو کی دل نهد بر فلک و چون بود دَر وطن عنکبوت کردن ببر آشیان . خاقانی . - ببر بچه ؛ خنوصه . خنصیص . (منتهی الارب ). - دنبال ببر خاییدن ؛ کار خطرناک انجام دادن : با من همی چخی تو و آگه نیی که خیره دنبال ببر خایی ، چنگال ببر خاری . منوچهری . tiger, tiger cat نمر، شجاع، الشجاع، السفاح المتعطش للدم kaplan tigre tiger tigre tigre پلنگ، خود ستا، گربه وحشی، بریدن، بردن
در زبان فارسی، کلمه "ببر" به عنوان یکی از اسامی حیوانات و به معنای "ببر" (نوعی گربهسان بزرگ) مورد استفاده قرار میگیرد. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و زبانی مرتبط با این کلمه اشاره میکنیم:
قواعد صرف و نحو:
"ببر" یک اسم حیوان است و به صورت مفرد به کار میرود. جمع آن "ببران" یا "ببرها" است.
استفاده در جملات:
میتوان این کلمه را به عنوان فاعل، مفعول یا مضافالیه در جملات استفاده کرد. به عنوان مثال:
فاعل: "ببر به جنگل میرود."
مفعول: "من یک ببر دیدم."
مضافالیه: "ببرهای آسیایی بسیار بزرگ هستند."
نقطهگذاری:
اگر "ببر" در وسط یک جمله بیاید، باید به سایر نکات نگارشی توجه شود. به عنوان مثال: "ببر در جنگل زندگی میکند، و او شکارچی ماهری است."
جملات شرطی:
میتوان در جملات شرطی نیز از آن استفاده کرد، مانند: "اگر ببر را ببینیم، باید احتیاط کنیم."
قواعد املایی:
کلمه "ببر" به صورت "ب ب ر" نوشته میشود و باید به دقت به املای آن توجه کرد.
استفاده مجازی:
علاوه بر معنی حقیقی، "ببر" در زبان فارسی ممکن است به صورت مجازی نیز به کار رود، مانند اشاره به قدرت و شجاعت.
با توجه به نکات فوق، میتوانید در نگارشهای خود از کلمه "ببر" به طرز مناسبی استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "ببر" در جمله آورده شده است:
ببر یکی از بزرگترین و قویترین شکارچیان جنگل است.
در باغ وحش، بچه ببرها در حال بازی کردن هستند.
ببرهای سفید به خاطر رنگ خاصشان معروف هستند.
در اساطیر و افسانهها، ببر نماد قدرت و شجاعت به حساب میآید.
ببرها معمولاً در شب شکار میکنند و به دنبال غذا میروند.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید یا سؤالات دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: پلنگ، خود ستا، گربه وحشی، بریدن، بردن