جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: بر. [ ب ُ ] (نف مرخم ) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانندچوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود: - آهن بر ؛ برنده ٔ آهن . قطعکننده ٔ آهن خواه انسان یا آلتی چون اره ٔ آهن بری . - آهون بر ؛ نقب زننده . - بخوبر ؛ برنده ٔ بخو. - بغل بر ؛ جیب بر. - تب بر ؛ قطعکننده ٔ تب و نوبه . چون داروهای قطع کننده ٔ تب . - تربر ؛ نوعی اره . - جامه بر ؛ خیاط. - جیب بر ؛ قطعکننده ٔ جیب . دزدی که جیب و بغل و کیسه زند. - چله بر . رجوع به چله شود. - چوب بر ؛ قطعکننده ٔ چوب . - داربر ؛ دارکوب . (یادداشت بخط مؤلف ). - راه بر ؛ قاطع راه . قطاع الطریق . دزد. راهزن . - رشته بر ؛ برنده ٔ رشته . - زبان بر . رجوع به همین کلمه شود. - صفرابر ؛ قطعکننده ٔ صفرا، چون داروهای صفرابر. - علف بر ؛ نوعی داس دندانه دار. - کاربر ؛ فعال . کارگشا. - کاغذبر ؛ برش دهنده ٔ کاغذ. قطع کننده ٔ کاغذ چون ماشین کاغذبر. - کمربر ؛ کوه بر. - کوه بر ؛قطعکننده ٔ کوه . رونده بر کوه . - کیسه بر ؛ جیب بر. دزد. - گردبر ؛ افزار نجاری . اسکنه . - گوش بر ؛ به مجاز کسی که رندانه پولی یا چیزی را از کسی گیرد و آن را بازندهد. - میان بر ؛ از وسط و بخط مستقیم . اقصر فاصله . - || میان بر زدن راه ؛ بریدن (طی کردن ) فاصله ای بی رعایت مسیری که مردم بر عادت یا سهولت طی کنند کوتاهی راه را. طی کردن اقصر فاصله . - ناخن بر ؛ آلتی که بدان ناخن را کوتاه کنند. - نرمه بر ؛ نوعی اره . || بریده . - بیخ بر ؛ از ریشه بریده . ریشه کن . ته بر. - تربر ؛ تربریده . سبزبر. - ته بر ؛ بیخ بر. - روده بر (در ترکیب ) روده بر شدن ؛ خندیدن فراوان تا حد پارگی روده . - سبزبر ؛ سبز بریده چون گندم و جو و جز اینها. - کف بر ؛ بیخ بر. ته بر. || با فعل زدن و خوردن در تداول آید و معنی در هم کردن و درهم شدن (لازم و متعدی ) را افاده کند چنانکه گویند: ورق های بازی را بر زد. ورقهای آس بر خورد یا فلانی در جمع ادبا بر خورد. یا فلانی خود را در میان شعرا بر زده است و رجوع به این دو ترکیب شود. قاطي، مخلوط له پايين
1- طرف، سوي
2- پيش، جلو
on, upon, against, at, land, bosom, mainland في، عن، فيما يتعلق، على الحائط، سقط على الأرض، مضرب، من حيث المبدأ، فوق، حسب، على açık sur an en su به، بر روی، روی، در روی، برای، بر فراز، بمحض، بمجرد، علیه، در برابر، در مقابل، ضد، با، در، سر، در نتیجه، نزدیک، زمین، سرزمین، خشکی، خاک، دیار، سینه، بغل، پیش سینه، قاره، قطعه اصلی، قطعه
في|عن , فيما يتعلق , على الحائط , سقط على الأرض , مضرب , من حيث المبدأ , فوق , حسب , على
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "بر" در زبان فارسی دارای معانی و کاربردهای مختلف است و در جملات میتواند به عنوان حرف اضافه، قید و حتی پیشوند استفاده شود. در زیر به برخی از قواعد و نکات مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
حرف اضافه: "بر" به عنوان حرف اضافه میتواند به معنای "روی" یا "بالای" استفاده شود. به عنوان مثال:
کتاب بر میز است.
پرچم بر دماوند برافراشته است.
قید: در برخی موارد "بر" به عنوان قید به کار میرود. به عنوان مثال:
او بر سر قرار آمد.
پیشوند: "بر" میتواند به عنوان پیشوند به کار رود و معنای قویتری به واژهها بدهد. به عنوان مثال:
برآمدن (به سمت بالا آمدن)
برتر (بالاتر و بهتر)
مناسبتهای معنایی: استفاده از "بر" در عبارات و جملات میتواند به معنای برتری، اهمیت و قدرت نیز اشاره داشته باشد. مثلاً:
برترین دانشمند
بر همه مشکلات فائق آمدن
نکات نگارشی:
در نوشتار، باید دقت کرد که "بر" باید به درستی و در مکان مناسب خود به کار رود تا ابهامی در جمله ایجاد نشود.
هنگام استفاده از "بر" در ترکیبهای خاص، معنای ترکیب ممکن است متفاوت از معنای ساده کلمه باشد.
با توجه به این نکات و قواعد، میتوان از کلمه "بر" به درستی و به طور مؤثر در جملات و متون فارسی استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
مطمئناً! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "بر" در جملات مختلف آورده شده است:
کتاب را بر روی میز گذاشتم.
او بر تمامی مشکلات پیروز شد.
این پروژه بر اساس نیازهای مشتری طراحی شده است.
برف بر زمین نشسته و همه جا را سفیدپوش کرده است.
برادرم بر دوچرخه رکاب میزند.
روی دیوار یک نقاشی زیبا از یک منظره بر روی برقی است.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: به، بر روی، روی، در روی، برای، بر فراز، بمحض، بمجرد، علیه، در برابر، در مقابل، ضد، با، در، سر، در نتیجه، نزدیک، زمین، سرزمین، خشکی، خاک، دیار، سینه، بغل، پیش سینه، قاره، قطعه اصلی، قطعه