جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: بلندی . [ ب ُ ل َ ] (حامص ، اِ) برآمدگی ، نقیض پستی و کوتاهی . (ناظم الاطباء). برشدگی . شُموخ . عَرار. عَلاوة. عِلْو یا عُلُوّ. قُردَوة. قِنی ̍ : گشاده شود کار چون سخت بست کدامین بلندی که نابوده پست . ابوشکور. همی داشتش چون یکی تازه سیب که اندر بلندی ندیدی نشیب . فردوسی . جهان را بلندی و پستی توئی ندانم چه ای هرچه هستی توئی . فردوسی . زایران برآرم یکی تیره خاک بلندی ندانند باز از مغاک . فردوسی . بدرد دل و مغزشان از نهیب بلندی ندانند باز از نشیب . فردوسی . زمین را بلندی نبد جایگاه یکی مرکزی تیره بود و سیاه . فردوسی . تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست تا درپس هر لیلی آینده نهاریست . فرخی . هَدهَدة؛ فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی . (از منتهی الارب ). || علو. بالایی . (فرهنگ فارسی معین ). رفعت . (آنندراج ) (غیاث ) : آفتابی بدان بلندی را لکه ٔ ابرناپدید کند. سعدی . - بلندی همت ؛ بلندهمتی . دارای همت بلند بودن : نوع سیم از انواع تحت جنس شجاعت ، بلندی همت است . و آن عبارتست از آنکه نفس را در طلب جمیل سعادت و شقاوت این جهانی در چشم نیاید و بدان استبشار و ضجرت نماید تا بحدی که از هول مرگ نیز باک ندارد. (نفائس الفنون ، حکمت عملی ). || درازی . (غیاث ) (آنندراج ). طول . (فرهنگ فارسی معین ) : هرگزبود آدمی بدین زیبایی یا سرو بدین بلندی و رعنایی . سعدی . - امثال : بلندی شمشیر چه باید گامی پیش نه ؛ یونانیان می نویسند که جوانی از مردم اسپارطه از کوتاهی شمشیر خویش شکایت میکرد، مادر گفت از صف گامی پیش نه . لیکن ظاهراً این مثل در ایران نیز متداول بوده و عامیان امروز گویند: بلندی قداره بی فایده است یک قدم جلو. (از امثال و حکم دهخدا). و رجوع به روزنامه ٔ فکر آزاد شماره ٔ 40 سال اول شود. - بلندی روز؛ فراخی آن . وقت نیمروز: شدّالنهار؛ وقت ارتفاع نهار و بلندی روز. (منتهی الارب ). || ارتفاع . (از ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). شَرَف . سَمک : هریکی را [ از هرمان مصر ] چهارصد ارش دراز است اندر چهارصد ارش پهنا اندر چهارصد ارش بلندی . (حدود العالم ) . || بزرگی و افراختگی . (ناظم الاطباء). بزرگی و عظمت . (فرهنگ فارسی معین ). ذِکر. رِفعة. سَناء. علاء. عُلوّ. عُلی ̍. فُخَیمة. مَسعاة. مَعلاة : بزرگی و فیروزی و فرهی بلندی و دیهیم شاهنشهی . فردوسی . بدین بارگاهش بلندی بود بر موبدان ارجمندی بود. فردوسی . فروغ و بلندی نجوید ز کس دل افروز رخشنده اویست و بس . فردوسی . رخ مرد را تیره دارد دروغ بلندیش هرگز نگیرد فروغ . فردوسی . گر وصل توام دهد بلندی هجران تو آردم به پستی . خاقانی . ببینیم کز ما بلندی کراست درین کار فیروزمندی کراست . نظامی . بلندیت باید تواضع گزین که آن بام را نیست سلّم جز این . سعدی . بلندی به ناموس و گفتار نیست بلندی به دعوی و پندار نیست . سعدی . بگردن فتد سرکش تندخوی بلندیت باید بلندی مجوی . سعدی . کَساء؛ بلندی مرتبه . (منتهی الارب ). - بلندی دادن ؛ عظمت دادن . پایگاه رفیع بخشیدن . به مقام عالی رسانیدن : بلندی تو دادی تو ده زور و فر که خواهم از او باز خون پدر. فردوسی . دوستان و دشمنانش را بلندی داد چرخ دوستانش را ز بخت و دشمنانش را ز دار. امیرمعزی (از آنندراج ). - بلندی منش ؛ طبع بلند داشتن : زن و مرد را از بلندی منش سزد گر برآید سر از سرزنش . فردوسی . || کبر و غرور : بدان تا ز فرزند من بگذری بلندی گزینی و گندآوری . فردوسی . ز فرمان اگر یک زمان بگذری بلندی گزینی و گندآوری . فردوسی . || قوت در آواز. جهر در صوت . جهری . جهوری بودن صوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جِرم . - بلندی دادن سخن ؛ شیوا کردن آن . فصیح و بلیغ ادا کردن آن : به فرخ فالی و فیروزمندی سخن را دادم از دولت بلندی . نظامی . - بلندی دادن ناله ؛ به آوای بلند نالیدن . ناله سر دادن . زار نالیدن . به آوای بلند گریستن : گر نیاید آن کمان ابروی من مانند تیر صد بلندی میدهم هر ناله ٔ آهسته را. علی خراسانی (از آنندراج ). || (اِ) جای بلند. مکان مرتفع. جای رفیع. (یادداشت مرحوم دهخدا). پشته . فراز. أمت . أوج . رابیة. رَباءة. رباوة [ رَ / رِ / رُ وَ ]. رَبْو (رِبْو، رُبْو). صعود. قنوع . مَشرف . مَشرفة : این ملک بر سر بلندی نشسته بود با تنی چند از خاصگان خویش . (نوروزنامه ). چو سیلاب ریزان که در کوهسار نگیرد همی بر بلندی قرار. سعدی . اِرتباء، استعلاء؛ بر بلندی برآمدن . (منتهی الارب ). اَعراف ؛ بلندیها میان بهشت و دوزخ . (ترجمان القرآن جرجانی ). خُطمة؛ بلندی کوه . (منتهی الارب ). سَرکوب ؛ بلندییی که بر قلعه ها و خانه ها مشرف بود. (از برهان ). || قله . (ناظم الاطباء). بالا. سر : به یک دست ایوان یکی طاق دید ز دیده بلندی او ناپدید. فردوسی . به کوه رهو برگرفتند راه چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه . اسدی . - بلندی طاق ؛ در اصطلاح معماری و ساختمان ، خیز. (از فرهنگ فارسی معین ). مرتفعترین قسمت طاق که مشابه قله است در کوه . 1- ارتفاع، اوج، علو
2- رفعت
3- سربالايي، فراز
4- قدر پستي، حضيض، سفل، كوتاهي
1- رسايي، شدت
2- طول، درازي
3- ارزش، اعتبار
4- طولاني بودن height, looming, elevation, lift, altitude, eminence, exaltation, eminency, sublimity, supremacy, toft, long ارتفاع، قمة، طول القامة، أعالي، أرض مرتفعة، رقم قياسي، شموخ، فوق البحر yükseklik hauteur höhe altura altezza ارتفاعات، آسمان، ترفیع، جای بلند و برامدگی، بالابری، اسانسور، سرقت، پیشرفت، مقام رفیع، برجستگی، مقام، عالیجناب، تعالی، تجلیل، تمجید، بزرگی، جاه، افراشتگی، علو مقام، برتری، تفوق، سبقت، عرصه خانه ومتعلقات ان، خانه رعیتی، پشته، تپه کوچک، بلند
ارتفاع|قمة , طول القامة , أعالي , أرض مرتفعة , رقم قياسي , شموخ , فوق البحر
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "بلندی" در زبان فارسی یک اسم و صفت است که به معنی ارتفاع یا درجات زیاد در یک موضوع خاص مورد استفاده قرار میگیرد. قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه را به شرح زیر میتوان بیان کرد:
نشانههای کلمه: "بلندی" از ریشه "بلند" به معنای ارتفاع و بلند بودن ساخته شده است.
مثالها:
بلندی کوهها باعث زیبایی مناظر طبیعی میشود.
او به بلندی فکر و اندیشهاش معروف است.
جنس و شمار:
"بلندی" یک اسم مؤنث است و معمولاً در جملات به صورت مفرد به کار میرود، اما میتوان از "بلندies" برای اشاره به چندین حالت یا شیوه مختلف بلندی استفاده کرد.
ترکیبات لفظی:
"بلندی صدا"، "بلندی نوا"، "بلندی شعر" و غیره. در این ترکیبات، "بلندی" میتواند به عنوان صفت عمل کند.
قواعد نگارشی:
در نگارش، کلمه باید به درستی در متن جاگذاری شود و درست پس از فعل یا اسمی که توصیف میکند، قرار گیرد.
معانی و کاربردها: "بلندی" در زمینههای مختلف به ویژه جغرافیا (مثل ارتفاعات) و فلسفه یا هنر (مثل تفکر عمیق) کاربرد دارد.
در استفاده صحیح از کلمه "بلندی"، توجه به ساختار جملات و تطابق آن با متن کلی مهم است.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "بلندی" در جمله آورده شده است:
بلندی کوههای البرز در فصل زمستان، نمایی زیبا و دلانگیز ایجاد میکند.
او به خاطر بلندی قدش در تیم بسکتبال انتخاب شد.
بلندی این ساختمان نشاندهنده پیشرفتهای معماری در سالهای اخیر است.
در هنگام انتخاب کفش، بلندی پاشنه باید متناسب با راحتی فرد باشد.
بلندی متنهای شعر او باعث میشود حس عمیقتری از احساسات را منتقل کند.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: ارتفاعات، آسمان، ترفیع، جای بلند و برامدگی، بالابری، اسانسور، سرقت، پیشرفت، مقام رفیع، برجستگی، مقام، عالیجناب، تعالی، تجلیل، تمجید، بزرگی، جاه، افراشتگی، علو مقام، برتری، تفوق، سبقت، عرصه خانه ومتعلقات ان، خانه رعیتی، پشته، تپه کوچک، بلند